یادداشت Haniyeh

Haniyeh

Haniyeh

1404/1/13

        "از حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ."

داستان درمورد مردی به نام "میرزا حسینعلی"، یک معلم درستکار هست. اون شروع به یادگیری عرفان و حقیقت زندگی میکنه و خودش رو از نیازهای مادی دور میکنه تا به معنویت نزدیک بشه. در این راه از مرشدی به اسم "شیخ ابوالفضل" کمک میگیره و از اون الگو برمیداره اما بعد از مدتی متوجه میشه شیخ ابوالفضل اون کسی که نشون میده نیست.

پایان داستان برام شوکه کننده بود. فکر میکنم به دو صورت میشه تعبیرش کرد:
- رسیدن به پوچی زندگی
- چشیدن لذت زندگی و نداشتن هدف دیگری برای زندگی

این دومین داستانی بود که از صادق هدایت خوندم. من با عقیده صادق هدایت درباره حقیقت موافق نیستم. صرفا به دلیل اشتباه یک مرید حقیقت، حقیقت لکه‌دار نمیشه. حالا کاری با اینکه حقیقت مورد قبول هست یا نه ندارم. اما به هر حال، رفتار انسانها نمیتونه حقیقت رو سیاه کنه و باعث پس زده شدنش بشه.
یک مسئله دیگه هم میتونه این باشه که مرشدی که انتخاب میکنیم، برای ما از جایگاه بالایی برخورداره و ازش توقع اشتباه نداریم. حالا اگر اشتباه مرشد بزرگ باشه میتونه باورهای ما رو زیر و رو کنه. اما فکر کنم صادق هدایت همون مفهوم قبلی رو میخواست برسونه نه این.
بنظرم درباره اینجور مسائل، نظرات میتونه متفاوت باشه. 
      
7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.