یادداشت مهدی منزوی

        "راهنمای مردن با گیاهان دارویی" اولین رمان "عطیه عطارزاده" که جوایزی هم کسب کرده و اسم و رسمی بهم زده
داستان از زبان یک دختر جوان روایت میشه که در کودکی بیناییش رو از دست داده چون یک بوته گیاه دارویی به چشم هاش فرو رفته و با مخالفت مادرش با نظر دکترها در بیمارستان ، تحت عمل قرار نگرفته. مادر که سابقه پرستاری در بیمارستان رو هم داره شوهرش رو ترک کرده و با دختر نابیناش به تهران اومده و در خانه ای حیاط دار به تنهایی زندگی می‌کنند و برای امرار معاش هم از گیاهان دارویی که سید براشون میاره داروهای گیاهی درست می‌کنند و توسط خود سید بفروش میرسونن. این علم طب سنتی رو هم از کتاب‌های بوعلی و رازی و ... یادگرفته و به دخترش هم آموزش داده.
مادر بخاطر شوهرش که گرایش چپی هم داشته از خونه فرار کرده بوده به خوی که تبعیدگاه شوهرش بوده ولی شوهرش آنچنان هم وفادار نمیمونه و مادر شکست تلخی رو چشیده، از همه بریده و همیشه در خونه موندند.  دختر درکی از جهان بیرون نداره چون تجربه ای نداره ولی خاطرات محوی تا قبل از نابینا شدنش در خاطرش هست و همچنان پدرش رو دوست داره و منتظر برگشتنش به خونه تا اینکه درسن شانزده سالگی بهمراه خاله اش از خونه خارج میشن تا به کاشان زادگاه مادرش برن و این سفر باعث بروز تغییرات مهمی در نگرش دختر به جهان بیرون از خانه میشه و ادامه ماجرا.
جالبترین قسمت داستان برای تجربه نگاه به زندگی از جانب یک نابینا بود.
واقعا انگار زندگی وقتی برای ما شروع میشه که اطراف و خودمون رو میبینیم اگر بیدار شیم ولی همه جا تاریک باشه از کجا می‌فهمیم هنوز خوابیم یا نه؟! 
  "بیدارشدن عجیب ترین کار جهان است. تا مدت ها بعد از نابینا شدنم متوجه زمان درست بیدار شدن نمی شوم."
ریتم روایت داستان بنظرم خیلی کند و خسته کننده اس با اینکه حدود صد صفحه بیشتر نیست! توضیحات طب سنتی و گیاهی داخل داستان بنظرم خیلی زیاده و بغیر از همین نوع نگاه یک نابینا به زندگی باقی داستان برای من جذاب نبود و آخرش رو هم که اصلا دوست نداشتم و بنظرم چندش آور بود!
احتمالا اونها که جایزه میدن به کتاب نکته هایی رو میبینن که به چشم من نمیاد ولی این کتاب در زمره رمان هایی نیست که به کسی پیشنهاد مطالعه اش رو بدم.
پاره ای از جملات قصار نویسنده:
"مادر شبیه مهربان ترین شبحی است که می تواند از کنارت عبور کند و به یادت بیاورد که در جهان هیچ چیزی برای ترسیدن نیست." 

"من می توانم با چشمان بسته،تنها با لمس یک گیاه، نامش را بگویم." 

"خون شور است. گل سرخ شور است.گوجه فرنگی ته مزه ای از ترشی و شوری دارد. زرشک ترش و شور است. پس شاید بشود گفت شوری سرخ است."
"فکر میکنم اگر می دیدم سبز رنگ مورد علاقه ام بود، اما حالا قرمز است چون تنها رنگی است که می توانم تشخیصش بدهم، از طعم شورش." 

"نجات همیشه از سمت چپ اتفاق می افتد" 

۱۱۷ صفحه
#راهنمای_مردن_با_گیاهان_دارویی #عطیه_عطارزاده #نشر_چشمه 


      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.