یادداشت محدثه ز

محدثه ز

محدثه ز

2 روز پیش

        ☆ ۵ ستاره طلایی با اسپارک‌های طلایی☆

▪︎آیا این کتاب زاده‌ی ذهن نویسنده‌ست یا یه اعتراف‌نامه؟

"بانوی سایه‌ها" اولین کتابیه که از دارن‌شان می‌خونم.
می‌دونم که داستانای دیگه‌ی دارن‌شان برای نوجووناس و بیشتر ژانر وحشته. اما بانوی سایه‌ها یه داستان جنایی_عاشقانه پرکشش برای بزرگساله با پیچ‌وخم‌های جذاب و غیرقابل پیش‌بینی، تا صفحه ۲۵۰!

>> پسررررررر بعد صفحه‌ی ۲۵۰ دیوانه‌وار می‌شه.
یه ریتم جذاب و تند متفاوت و پررر از توئیست.
دارن شان دیوونه‌س! یعنی به ۲۵۰ که می‌رسید می‌گید اکی دیگه داستان تموم شد و الان پشت پرده یه سری چیزا مشخص می‌شه و همین. اما انگار یهو سوار یه ترن هوایی می‌شی و همه‌ش پیچ و خم. مرزهای توهم و واقعیت اون‌قدر کم‌رنگ می‌شه که به همه‌چی شک می‌کنه و بعد شوکه‌ت می‌کنه‌. طوری که دلت می‌خواد کتاب رو پرت کنی تو دیوار و بگی "وات د فااااک" :))))
[ من از همین تریبون از همه‌ی حضار فرهنگی و دوستان اهل ادب معذرت می‌خوام به خاطر واژه‌ای که نوشتم، اما همینه

▪︎ بذارید یه جور دیگه کتاب رو براتون توصیف کنم:
کتاب دو بخش داره، بخش اول یه داستان عاشقانه_جنایی با ریتم خوب که اونقدر کشش داره که بشینید پاش و داستان اِد و دلینا رو بخونید.
فکر نکنم دارن‌شان عاشفانه‌نویس باشه اما انصافا بخش عاشقانه رو خیلی تمیز و قشنگ درآورده. ^^ و البته هر چی باشه دارن‌شانه، پس اشباح هم داره...
و بعد ۷۰ صفحه آخر پر از چالشه، انگار آقای دارن‌شان با خودش گفته: "بذار حالا که این شخصیتا رو خلق کردم، یکم بیشتر باهاشون بازی کنم."
و بعد ۴ صفحه‌ی آخرش... یعنی لعنتی تا ثانیه‌ی آخر ول نمی‌کنه خواننده رو :))) [چه‌جوری مجوز ارشاد گرفته :-؟ :))
کتاب غیرقابل پیش‌بینی‌ای بود، حقیقتا یه تیکه رو حدس زدم ولی با خودم گفتم امکان نداره این‌قدر مریض باشه ولی دارن‌شان ثابت کرد همون‌قدر مریضه [وقتی دلم می‌خواد در مورد کتاب حرف بزنم اما نمی‌خوام اسپویلش کنم.
در کل دوستش داشتم، وسوسه شدم برم تک‌جلدی دیگه‌ی دارن‌شان "جلاد لاغر" رو هم بخونم اما می‌ترسم زیادی تینیجری باشه و بخوره تو ذوقم. T_T
تو اوج با آقای دارن‌شان خداحافظی کنم یا چی؟

در آخر: بخونیدش! ترجمه‌ش هم بسی دلپذیر بود.

▪︎خلاصه‌ی داستان بدون اسپویل:
اِد نویسنده‌ی کتابای وحشت و ماوراطبیعیه (شبیه آقای دارن‌شان!) و برای کتاب جدیدش به پیشنهاد یکی از مخاطب‌هاش به لندن سفر می‌کنه و اون‌جا با زنی به اسم دلینا آشنا می‌شه.
اِد خیلی زود دلش رو به دلینا می‌بازه اما می‌فهمه زنی با این هویت وجود نداره... نه تنها کسی زنی با این نام رو نمی‌شناسه، بلکه هیچ‌کس هم اون رو ندیده...
حالا اِد مجنون‌وار به دنبال زنی که عاشقشه می‌گرده و به رازهای تاریکی پی می‌بره که جونش رو به خطر می‌ندازه و دوباره گذشته‌ی تاریکش دوباره گریبان گیرش می‌شه...
‌
‌‌‌‌‌
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.