یادداشت ملیکا خوشنژاد
1402/1/3
3.1
15
این اولین کتاب شارلوت برونته است و طبعاً نمیشه انتظار داشت به درخشانی آثار بعدیش باشه. ضمن اینکه قهرمان داستان یه مرده که خب با توجه به اینکه ساختهوپرداختهٔ ذهن یک زنه، آن هم زنی با تجربهٔ زیستهٔ نه چندان متنوع، خیلی شخصیت باورپذیری نداره. (البته این هیچ ربطی به اینکه شارلوت برونته چون زنه نویسندهٔ خوبی نیست نداره، منظورم اینه که یه نویسندهٔ مرد هم اگر تجربهٔ زیستهٔ عمیق و و متنوعی نداشته باشه و درک درستی از زن نداشته باشه نمیتونه شخصیت زن چندان باورپذیری بیافرینه). داستان هم چفتوبست درستی نداره؛ درحالیکه جین ایر اونقدر پرکشش بود، خوندن پرفسور برای من چندان جالب و جذاب نبود و برای همین هم نتونستم زود تمومش کنم چون هیچ اتفاق خاص یا پرکششی نمیافتاد که دلم بخواهد زودتر بفهمم قرار است چه چیزی پیش بیاید. اما با تمام این تفاسیر، داستان نقاط قوت جالبی هم داشت که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد. مثلاً اینکه ویلیام به پشتوانهٔ خانوادگی، کاری که از پیش برایش تعیین شده و حتی کشورش پشت پا میزند و میرود در کشوری جدید کاری جدید را شروع میکند و در نهایت با زنی ازدواج میکند که مطابق با معیارهای سنتی نیست که از آن برآمده همه و همه نه تنها خیلی جذاباند و در داستانهای قبلی سابقه نداشتند، بلکه بهنظرم از آرزوهای نهان خود شارلوت برونته نشأت میگیرند. شارلوت بهعنوان یک زن نویسنده در عصری که حتی نمیتوانسته با جنسیت زنانهش داستانهایش را چاپ کند، بیشک در آرزوی ماجراجوییها و بیرون رفتن از مرزهای ازپیشتعیینشده میسوخته و راهی جز بروزشان در دل داستان نداشته است. ازدواج ویلیام و فرانسیس هم بهنظرم شبیه تصور آرمانی شارلوت برونته از ازدواج بوده؛ اینکه زن و مرد نهتنها عاشق هم باشند، بلکه دوست و شریک هم در تمامی ابعاد زندگی باشند. پابهپای هم کار کنند و به معنای واقعی کلمه زندگیشان را با هم بسازند. شخصیت فرانسیس را خیلی دوست داشتم؛ بهویژه وقتی بعد از ازدواج با ویلیام حاضر نشد از کارش دست بکشد و حتی به پیشنهاد او بود که توانستند کارشان را توسعه ببخشند. در نهایت من خوشحالم که این رمان را خواندم چون با خودم قرار گذاشتم حتی از آثار کماهمیت نویسندهها هم نگذرم اما شاید انتخابم از میان آثار شارلوت برونته برای توصیه به دیگران این کتاب نباشد.
25
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.