یادداشت اسماء
دیروز
اگه یکی مدام بگه زندگی بیمعناست، تو چقدر دوام میاری؟ «یخبندان» داستان یه پزشکه که به مأموریت فرستاده میشه تا وضعیت روحی و جسمی برادر استادش، یک نقاش بیمار رو بررسی کنه. نقاشی که حالا دیگه حتی نمیتونه نگاه کنه، چه برسه به خلق کردن. این سفر به روستای دورافتاده و سرد، به نوعی میشه مواجهه با اعماق ذهن انسان. کتاب به ظاهر درباره یه آدم بیمار و در حاشیه جامعهست، اما در واقع، درباره همهی ماست، وقتی که از معنا خالی میشیم و حتی حرف زدن برامون بیفایده میشه. نقاش با تکرار کلمات و انکار هرچیز (خانواده، زبان، هنر، حتی خودش) پزشک رو کمکم با خودش همراه میکنه و به دنیای سرد و تاریکی میبره. لحن کتاب شاعرانه و نوعی مونولوگه که داستان خطی و مشخصی نداره. در واقع، ما خود پزشکیم؛ که با غم و تاریکی روبهرو شدیم، و سوالی که همیشه باقی میمونه: آیا تو این سرمای یخزده، غرق خواهیم شد یا نجات پیدا خواهیم کرد؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.