یادداشت علی قنبری
دیروز
اسلاونکا دراکولیچ، زنی که از مادر به یک خانواده سرمایهدار میخورد و از پدر به یک چریک کمونیست. روزنامهنگارِ یوگوسلاویِ جماهیر شوروی، فمنیست، گیاهخوار، طرفدار محیطزیست و به تعریف برخی روشنفکر. از نوشتهاشون به شدت بر میاد که علاقه به دیدن دارن، بسیار انسان شهودی و تمایل به درک اطرافیانشون دارن، اصلا از چیزهایی که ایشون خودش رو درونش معرفی کرده میشه این برداشت رو کرد که انسانی است که اهمیت میدهد. کتابی که از ایشون دارم میخونم، کتاب "کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم" هست، کتابی با قلم داستانگونه اما به شدت خود باخته! با اینکه زندگی در جوامع کمونیستی قرن ۲۰ام اصلا چیز جذابی نبوده، اما زندگی در غرب کاپیتالیستی هم مخاطرات جدی خودش رو داشته، در کل تا اینجای کتاب(ص ۱۸۴) این کتاب فقط سرزنش جامعه کمونیستی اومده در حالی که وقتی به این نکته اشاره میکنه در کل کشور همه خانه داشتن و در جای دیگه وقتی اشاره میکنه در آمریکا خیلی خیلی بیخانگی وجود داره، از اولی به عنوان یک چیز بد میگه و از دومی به عنوان یه چیز طبیعی نام میبره! خیلی ادبیات آشنایی نیست؟😅 همین شخص وقتی وارد آمریکا میشه و خودش رو با گذشتهاش مقایسه میکنه کلا چیزهای منفی این جوامع رو طبیعی و چیزهای مثبتِ جامعهی خودش رو منفی میبینه. خانم دراکولیچ به نظرم میاد به طرز زیادی به آزاد گذاشتن میل خودش رو آورده(تمیز دادن میل و اراده رو اینجا(https://t.me/EDailyNote/893) بخونید) و این در صحبتهایش با دخترش میشه فهمید که وقتی دخترش از میل خودش میگه و سوالاتی میپرسه ایشون جوابی ندارن و قبول میکنن! در واقع کل کتاب به نظر میاد در مورد بود و نبود مِیل در جوامع کمونیستی هست! حتی در مورد نبود اراده در این جوامع به ندرت صحبت میشه! و از او بدتر در جوامع سرمایهداری انگار کمبود اراده رو چیزی طبیعی میدونه! خلاصه بعد از خوندن کتاب قدرت بیقدرتان آقای هاول، که دیدگاه خنثیای نسبت به این دو تفکر فردگرا و جمعگرا داشتن و معتقد بودن مسیر سومی باید وجود داشته باشد، این کتاب به انسان دید جالبی نسبت به بخش دیگری از مردم جامعه کمونیستی ارائه میده. شاید بعد از این دو کتاب باید سراغ کتابی رفت که فرد، به صورت داستان محور، از خوبیهای زندگی کمونیستی بگه تا بالاخره بشه یه قضاوت درست کرد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.