یادداشت ELNAZIOR
1404/3/31
اشک میریزم؟ چرا نباید بریزم؟ کم پیش میاد با شخصیت هایی اینطور عجین بشم و باهاشون زندگی کنم! پس چه اشکالی داره اگه به خاطر جدا شدن از اون ها و سوگشون هم چندتا قطره اشک بریزم. هرچند فکرم باهاش زمین تا آسمون فرق داره، هرچند حداقل الان(تا به این سن و سال) معتقدم هیچ عقیدهای اونقدر مهم نیست که آدم بخواد به خاطرش بمیره چه برسه که بقیه رو بکشه ولی دلیل نمیشه برای مرگ حسینوار و کربلاگونهش اشک نریزم. و باز هم باید یادمون بیاد، این حماسه و این داستان اساطیری همیشه در حال تکراره توی هر دوره و زمونهای، ولی کیه که به ندای کسی هست که مرا یاری کند بپیونده؟ و زیور ، آخ زیور، معتقدم آقای دولت آبادی در حق زیور خیلی کوتاهی کرده، زیور عاشق بود و بار عشقش رو به دوش کشید و تا تهش با گل محمد موند، مارال اما اسم عشق رو روی خودش گذاشت و هرچند صحنههایی داشتیم که میخواست تا آخر خط بره ولی نه! اونقدری جربزه نداشت! (کلا از مارال از جلد دوم که دیدیم چه قدر نومزدش براش مهم بود بدم اومد و با این حال دچار پارادوکس شدم چون کلا اون پرده از داستان رو هم دوست داشتم ) و نادعلی عزیزم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.