یادداشت ریحانهفلاح
1403/9/10
نمیدانم چه باید بگویم. بگویم خوب بود یا بد بود؟ نمیدانم. صدتا دلیل برای خوب بودن دارد و صدتا دلیل برای بد بودن. کتاب «پاییزفصلآخرسالاست» یکی دیگر از کتابهای نسیم مرعشی، روایتگر دغدغههای یک نسل است. روایت سه دختر بهنامهای لیلا، شَبانه و روجاست که هرکدام داستان و زندگی خود را دارند. یکی پس از هفت سال زندگی مشترک با همسرش، شوهرش ولش کرده و مهاجرت کرده. دیگری درگیروبند جواب مثبت دادن به خواستگارش و پرستاری از برادر معلولش است. آن دیگری هم در شرف مهاجرت به فرانسه و درگیر فراز و نشیبهای زندگیاش است. شاید داستان هرکدام به تنهایی میتواست کتاب جذابتری را خلق کند. اما ارتباط این سه روایت جدا از همدیگر، کمی پیچیده است. شخصیت پردازی داستان خیلی خوب بود و داستان زندگی هرکدام از دخترها به تنهایی، نمایشی از خلاقیت نویسنده بود. تشبیه کردن کل کتاب به دو فصل تابستان و پاییز، مخصوصا پاییز ایدهی خلاقانهای بود که واقعا دوستش داشتم. چون داستان در فصل دوم، یعنی پاییز اصلا ثبات نداشت و مانند پاییز دائم در تلاطم بود. ریتم کتاب ، خصوصا در فصل دوم پر از فراز و فرودهای عجیب و غریب بود. گاهی آنقدر همهچیز سریع اتفاق میافتاد که تا به خودت میآمدی ماجرا تمام شده بود و غصههایشان را خورده بودند و شادیهایشان را کرده بودند و گاهی هم اصلا پیش نمیرفت. جذابیت داستان، تا اواسط به خوبی پیش رفت اما کم کم شوق خواندنش را از دست دادم و خواندش را به درازا کشیدم. در نهایت چه شد؟ دقیقا در کدام نقطه تمام شد؟ انگاری زندگی شخصیتها رو هوا مانده بود. نه فهمیدیم لیلا چه شد؛ نه فهمیدیم شبانه جواب مثبت داد یا نه و حتی نفهمیدیم روجا رفتنی شد یا نه. میثاق و ارسلان و ماهان هم بدتر از آنها. اینکه قبل از جمع بندی یک شخصیت، به سراغ روایت داستان دیگری میرفت و حتی در آخر هم تکلیفش را مشخص نکرد، واقعا عذاب آور بود. پرش زمانی کلافه کنندهای داشت. تشخیص اینکه نویسنده الان در حال تعریف کردن کدام زمان است و تفکیک زمان حال و گذشته، اصلا ساده نبود و واقعا آزارم داد. در کل نویسنده موضوع جذابی را انتخاب کرده بود اما به درستی به آن نپرداخته بود. نتوانسته بود سر و تهش را جمع و جور کند. چه شد که برندهی جایزهی جلال آل احمد شده است را خدا میداند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.