یادداشت سامان
1403/9/30
« اما از شوریدهبختان چه کاری برمیآید؟ آنها تنها میتوانند عشق بورزند، همین و بس » قصه از این قراره که همه فکر میکنند کلنل شابر تو جنگ کشته شده و همسرش هم با مرد دیگهای ازدواج میکنه، حالا کلنل که انگار از گور برخاسته است برگشته و با کمک از وکیل جوانی به نام درویل میخواد به حق و حقوق از دست رفتهاش برسه. ادامه داستان از تلاشهای وکیل و همچنین خود شابر و دیدارش با همسر و سرانجام شابر حکایت میکنه... بسیار داستان غمانگیزی بود و منو متاثر کرد. شخصیت محترم کلنل شابر همیشه یه گوشه ذهنم باقی خواهد ماند.... کلنل شابر انسانی است که علی رغم سختیها و مصائبی که در زندگی و در طول جنگ متحمل شده، اما باعث نشده که از شرافت و انسانیت خودش دست بکشه. در جامعه ای که انسانهای خبیث و بدذات جولان میدند کلنل تصمیم گرفته همرنگ جماعت نباشه و البته بهای سنگینی هم بابت این قضیه میپردازه. به شدت شابر رو دوست داشتم و بهش علاقهمند شدم. قلم بالزاک و نوع روایت ساده و عمیقش رو دوست داشتم.این اولین داستانی بود که از او میخوندم و به نظرم برای شروع انتخاب مناسبی بود.ترجمه اثر روان و خوب به همراه پانوشتهای مفیدی بود که لذت خواندن داستان رو دوچندان میکرد.یه کار ترجمهای خوب دیگه از نشر خوب مد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.