یادداشت نرجس درزاده
1404/4/3
نبودن. نبودن شرح آدم هایی که از دست می دهند و از دست خواهند داد. انسان هایی که توامان هم در دنیای واقعی و هم دنیای مجازی از دست می دهیم. داستان هایی که با زبانی درست و شاعرانه بیان می شوند و تو احساس می کنی جایی میان این انسان ها هستی؛ در حال گم شدن, در حال از دست دادن و نبودن کتابی ست که دوست داشتم, نبودن: . . . حقیقت به نظر من جایی بین خوش بینی و بدبینی ، جایی بین واقعیت و خیال در نوسان است، ثابت نیست؛ نمی شود دقیق نشانه اش گرفت تا بعد بشود به سویش شتافت. مایع لغزنده ای است، مشغول غلتیدن و لیز خوردن مدام. به نظر من بازی می کند و دروغ می گوید حتا. . . . دست های پیر و پر چین و سفید; یک سفیدی بی انتها، انگار تمامی نداشت و می شد از توش همه چیز را دید، حتی رگ و پی و کبود و باریکی را که لای چین و چروک پوستش جریان داشت. . . . و تو نمی دانستی به یک جسم بی حرکت که هیچ نشانی از حیات در او نیست، چه می شود گفت. آمدی بگویی سلام، بیهوده ترین کلام روی زمین در آن لحظه، که چشم هایش را باز کرد، باز باز که نه، آنقدر که پلک های روی هم افتاده و چروکیده اش لحظه ای از هم فاصله بگیرند. . . . دیگر باورم شده که آدم ها ترکیبی هستند از چشم ها و دست هاشان.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.