یادداشت رعنا حشمتی
1400/11/7
هولناک و بینظیر. --- من چیز زیادی از شیلی نمیدونستم. چیز زیادی از پینوشه نمیدونستم. در واقع هیچی. شاید فقط اسمشون به گوشم خورده باشه. و همگام با خوندن این کتاب، میفهمیدم که چی شده. یعنی حتی نمیدونستم پایان این محاکمه قراره چه اتفاقی بیوفته. و... میتونم بگم که بینظیر این کار رو انجام میده. نوع روایتش. نثر و فرم کتاب. ترجمه و جوری که اطلاعات و اسناد و اخبار کنار هم قرار گرفتن، تحسین برانگیزه. و گرچه خوندنش حالم رو خیلی بد میکرد و از اضطراب و وحشت و دیگر حسهایی که اسمشون رو هم نمیدونم حالت تهوع میگرفتم، اما مدام در حال تحسین دورفمن بودم. برای کاری که کرده. برای شکلی که داره این اتفاقها رو شرح میده. برای جوری که احساسات متناقضش رو بیان میکرد. برای همه وقتهایی که فکر میکردم چطور یک نفر اینطوری دقیق احساسهای ریز ریزم رو میتونه شرح بده؟ بدون اینکه حتی خودم ازشون اطلاع دقیقی داشته باشم... و بعد، در عین احساس همدردی و خوشحالی از اینکه یکی دیگه هم حال بد تو رو درک میکنه و تجربه کرده، غصه شدیدتری سراغم میومد. غصهای از جنس اتفاقات تکرار شونده در جهان. که چرا این وحشت، این دیکتاتوریها تموم نمیشه. که چرا آدمها خودشون با خودشون این کارها رو میکنن. --- کتاب واقعا تلخه. گرچه امید تلخی هم در خودش داره... ولی باز هم. و وقتی چند صفحه اولش رو (که همینطور باهاش اشک ریختم) برای یکی از دوستام خوندم، گفت رعنا، وقتی خودت حالت اینطوره، چرا همچین چیزهایی میخونی؟ چرا حال خودت رو بدتر میکنی؟ جواب خیلی مشخصی برای این سوال ندارم، و به همین دلیل سختمه که به بقیه آدمها معرفی کنم چنین کتاب هولناکی رو. اما در عین حال حس میکنم که لازمه. دونستن اینها، درک روند و وضعیتی که وجهههای مشابهی از وضعیت خودت توش پیدا میکنی، لازمه. گرچه این آگاهی خوشایند نباشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.