یادداشت شهاب سامانی
1401/1/11
چیزی که شاید دربارهی این رمان میتواند عجیب باشد این است که کافکا هیچوقت به "آمریکا" نرفته بود و تنها سفرنامهها و روزنامهها منبع الهام او بودهاند. با این حال تصویری که او از آمریکا میسازد با گذشت حدود صد سال از نوشتن این رمان، به تصویری که ما امروز از آمریکا داریم بسیار نزدیک و باورپذیر است. چیزی مثل تصویری که در روزمره از تهران امروز روایت میشود: شلوغ، پر سروصدا، هرج و مرج، شکاف طبقاتی شدید، دود، هر کی به فکر خودش و رها شدگی و از این حرفها. حالا بماند که این هراس از مدرنیته و غربی شدن - غربی شدن به معنای آن سبک زندگی منطبق با سرمایه - در بسیاری از روشنفکران آن دوره تاریخی مشترک بوده است. روشنفکران عبوس. همین صادق هدایت خودمان یکی از آنها است. خلاصه این که این کتاب نشان میدهد سوالی که ذهن ما هم خیلی وقتها درگیر آن میشود، در ذهن کافکاهای ان دوره هم بوده است؛ در غرب چه خبر است؟ و ادامه این رابطهی عشق و نفرت همیشگی. با دست پس میزنیم و با پا پیش میکشیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.