یادداشت آگاتاهد.

        *این یادداشت صرفا غرغر و حرفِ دلِ بندست. اگه تصمیم گرفتین بخونین پیشاپیش باید زیادی پیام عذرمیخوام.
"عمه بکی"، باید بگم خوشحال میشدم اگه زنده میموندی چون پنجاه صفحه اول کتاب فقط باعث خنده‌ام میشدی. تو کتاب که زیاد نشد ولی امیدوارم در آینده یه دوست مثل تو داشته باشم تا عصرهای بارونی‌ام رو باهاش سر کنم. "مارگرت" (توجه: مارگرت درسته نه مآگرت. مثلِ پنیِ احمق نخونین) از همون اول شیفه‌ات شدم. تقریبا اوایل کتاب حس میکردم بیشترین درک و همدلی رو میتونم با تو داشته باشم. وسط کتاب زدی تو پر و بالم ولی اخرا بازم امیدوار شدم و میتونی روی من به عنوان کسی که قرار نیست فراموشت کنه حساب کنی. تو و نسیم‌سرا یه گوشه از قلبم میمونین.
و اما "گی". گیِ عزیزتر از جانم! اگه بخوام ینفر از این کتاب انتخاب کنم تویی. رشد شخصیت تو برام از همه جالب‌تر بود. تو منو یاد یه تیکه‌هایی از زندگی خودم انداختی و مطمئن باش یه‌تیکه از قلبم همیشه جای تو میمونه عزیزدلم‌.
"راجر"، کاش میشد ببینمت و راز صبوری‌ت رو ازت بپرسم. چجوری اینقدر خوب بودی؟ چطور؟
"پنی"، تقریبا کل کتاب داشتم بهت فحش میدادم (البته باید بدونی من به بددهنی جان غرقه نیستم) خلاصه که حلالم کن.
و البته "جاسلین" و "هیو". کمتر عذاب بدین آدمو باشه؟ جاسلین مطمئن باش اگه حرف دلت رو بزنی هیچ اتفاق بدی برات نمیوفته تو ذاتا کارت درسته.

فکر کنم وقتش رسیده با همه‌تون خداحافظی کنم. الان دارم حسِ عمو پیبین رو وقتی فهمید اون ضیافت، واقعا آخرین ضیافتِ عمه بکی بوده درک میکنم. نمیدونم ولی امیدوارم یجایی بازم بتونم حسِ کنارتون بودن رو تجربه کنم.
از شماهم ممنون که به حرفام گوش دادین:)
      
47

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.