یادداشت مهدیه دستجردی

جذاب نبود.
        جذاب نبود. تلخ بود امّا به هوای اتفاقی تا تهش را خواندم.
کتاب درباره‌ی مردی بود عراقی با نام «سعید یانسن» که بخاطر مسائل و مشکلاتی که در کشورش گریبان گیرش شده بود، به نروژ مهاجرت می‌کند و زندگیِ درخور، در دامن غربت را به لقای وطن می‌بخشد. او همچنان که از زیست روزمره‌اش در نروژ می‌گوید، از پدری که هیچ‌گاه چهره‌اش را ندیده نیز می‌گوید و همان پدر او را از دل غربت بیرون می‌کشد و به دل بغداد باز می‌گرداند. داستان به مهاجرت و مصائبش و وطن نویسنده و دردهاش پرداخته و در این پرداخت موفق بوده. شخصیت داستان که دوز مصرف کتامینش بخاطر سردردهای بی‌امان بالا بوده؛ درگیر توهماتی نیز هست که این توهمات گاه انقدر ادامه دار می‌شود که خواننده را به باور می‌رساند و بعد باور را ناگهان در هم می‌شکند.
      
7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.