یادداشت فاطمهسادات نبوی ثالث
1402/12/15
فکر کنم کتاب رو با پستی از کانال تلگرام امیرمحمد قربانی شناختم! پاراگرافی از داستان "تاریکی در پوتین" رو عکس گرفته و گذاشتهبود که توصیفی از chest pain بود. خاطرم نیست کتاب رو از قبل داشتم یا با همین بخشش، ترغیب شدم بخرم. بار اول که کتاب رو خواستم بخونم، به گفتهی گودریدز سال ۲۰۲۱، تا داستان "روز اسبریزی" دوام آوردم و دیگه خوشم نیومد! داستانها رو مخصوصا همین روز اسبریزی رو متوجه نمیشدم دقیق و زبان غلیظ از توصیف و تشبیه و تشخیصش، سرگردونم میکرد. در همین داستان مذکور، چندبار ناگهانی زاویهی دید از اول شخص به سوم شخص تغییر میکنه و اون زمان من متوجه نمیشدم که یعنی چی؟! چرا اینطوری شد و گیج میشدم. اما این دفعه که کتاب رو شروع کردم و کامل خوندم، خبری از اون گیجی و سرگردونی نبود. متوجه داستانها و اتفاقات و تشخیصهای فراوون کتاب و حتی تغییر زاویهی دیدها میشدم. دیگه متوجه میشدم چرا در داستان اسبریزی زاویهی دید از منِ اسب به اوی غایب تغییر میکنه (چون اسب دیگه خودش نیست!) و خب این خوشحالم کرد و باعث شد خوندن داستانها، اینبار، لذتبخش و حتی همراه با کشفهای کوچیک باشه. فضای حاکم بر تقریبا همهی داستانها، تلخ و غمانگیزه؛ توصیفی از نداشتن و حسرتش. زبان داستانها بسیار شاعرانه و سرشار از تشبیه و تشخیص و حسآمیزیه. به نظر من گلدرشت و جلوتر از خود داستانها نبود. موقعیت اولیه هر داستان و سیرش فارغ از زبان و شیوهی روایت، شاعرانه و تقریبا بکر بود. چندتا داستان رو بیشتر دوست داشتم. "تاریکی در پوتین"، "شب سهرابکشان" و "سهشنبهی خیس". "شب سهرابکشان" داستان پسرک کر و لالی بود که مشتاق فهمیدن پایان داستان رستم و سهرابه. فکر میکنم توی این داستان به زیبایی فقدان شنیدن رو به تصویر میکشه. بین داستانها چندتا وضعیت پاتولوژیک مثل حملهی قلبی و سوریازیس توصیف شدن که برای من خوندنشون جالب بود. در مجموع تجربهی خوبی بود خوندن داستان های کوتاه این مجموعه. مطالعهی کتاب هم در یکی از آخرین شبهای زمستان ۱۴۰۲، ۱۴ اسفندماه تمام شد. در یک شب سرد و سنگین زمستونی، معلق بین استاژری و اینترنی:)))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.