یادداشت

خداحافظ گاری کوپر
        خداحافظ گری کوپر را که خواندم حس ازدواج بهم دست داد. همان ایام بود که آمدم تو حجره به ابوذر گفتم عاشق شده ام. یا اینکه می خواهم ازدواج کنم. چون کتاب هایی را که می خوانم یعنی باید بخوانم به خاطر هدفم، همش از ارتباط و نزدیکی و مسائل جنسی صحبت می کند. گفتم: 
«می خواهم ازدواج کنم که راحت بتوانم این کتاب ها را بخوانم». 
شاید همان شب یا شب دیگر که روی تخت نشسته بودم و پاهام را پایین انداخته بودم. گفتم: 
«عاشق شده ام». 
گفتم: 
«می خواهم بهش نزدیک شوم». 
ابوذر گفت: «وصال مدفن عشق هاست».
 من را به فکر فرو برد. برای تفهیم حرفش ادامه داد: 
«وقتی برسی بهش دیگر عشقی باقی نمی ماند».
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.