یادداشت ماندانا قدیانی
1402/3/1

داستان کیلمِنیِ باغِ میوه دربارهٔ مرد جوانی به نام اِریک مارشال است که برای تدریس به مدرسهای در جزیرهٔ پِرنس اِدوارد میرود و با کیلمِنی، دختری که حرف نمیزند، اما همهچیز را میشنود، آشنا میشود. هنگامیکه اِریک قدم به باغ قدیمیِ کانرزها میگذارد، کیلمِنی را میبیند و صدای ویولنزدنش را میشنود. چند بار به دیدنش میرود و کمکم به او دل میبندد. وقتی پیشنهاد ازدواج میدهد، دخترک رد میکند؛ هرچند او هم دوستش دارد، اما بهرغم اعتراضات اِریک، که اصلاً اهمیتی ندارند، کیلمِنی گمان میکند که اگر باهم ازدواج کنند، او مانعی در زندگی این مرد جوان خواهد بود. در این حین، دیوید، یکی از دوستان خوب اریک که پزشک معروف حلق و حنجره است، برای دیدنش به جزیره میآید. کیلمِنی را معاینه میکند و میگوید که هیچچیز درمانش نمیکند مگر اینکه نیازِ روانیِ شدیدی به حرف زدن پیدا کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.