یادداشت
1401/2/15
4.4
40
بعضی از انسانها در ذهنشان زندگی میکنند. به جای خواندن، زل میزنند به بخار قطرههایی که میچکند توی قوری و به بخار آتشفشانها فکر میکنند یا دایناسورهایی را تصور میکنند که دور هم قهوه میخورند و درمورد قشنگی شهابسنگی که از بالای سرشان میگذرد، حرف میزنند. الی که یکی از همان انسانهاست، هرسال بهخاطر کارهای عجیبش مجبور است مدرسهاش را عوض کند اما اینبار شخص دیگریست که میرود و فرد دیگری جایگزینش میشود... قبل از هرچیزی، سراغ زاویه دید کتاب میروم. شاید برای شخصیتهای دردسرساز، درونگرا، عجیب و یا آنهایی که خودشان را از هرکسی در دورترین نقطه نگه میدارند، اول شخص، بهترین انتخاب در زاویه دید باشد و رعایت این مورد به وضوح در «ماهی روی درخت» قابل مشاهده است. الی و افراد مثل او را خودشان بهتر از هرکسی میتوانند توصیف کنند در غیر این صورت هیچکس هیچوقت متوجه نمیشود که چرا بعضی کارها برای الی مثل این است که از یکی ماهی بخواهند بالای درخت برود. داستان از لحاظ توانایی جذب خوانندگانش و نشاندنشان پای کتاب، قوی است و نقاط قوت خود را دارد. در راس این نقاط قوت نیز نحوهی روی کاغذ پیاده شدن ایدهی داستان است. همانطور که احتمالا خودتان بدانید، ماجراهایی مثل الی که درمورد یک ۱۲ سالهی متفاوت از بقیه هم سن و سالانش باشد، اصلا کم نیستند ولی با این حال، روان بودن قلم «لیندا ماللی هانت» همان چیزی است که هرلحظه وابستهترتان میکند. در شخصیتپردازی نیز نویسنده تقریبا خوب عمل کرده است. اطلاعات خیلی کاملی درنهایت از الی و بعضی از شخصیتهای دیگر به دست خواهید آورد اما چند فرد که همکلاسیهای الی هستند، همچنان شکل نامعلومی خواهند داشت که حتی شاید با همان توصیفات کم، اگر اسمشان تغییر کند، اینطور به نظر برسد که یک شخص جدید به داستان اضافه شده است. به شخصه هیچوقت به عنوان کسی که سلیقهاش انتظار تخیل و یا هیجان را از کتابها دارد، با داستانهای رئال نتوانستهام کنار بیایم. اما گاهی تخیل را حتی میتوان بین تصورات غیرطبیعی یک کلاس ششمی دردسرساز هم پیدا کرد. آنچه در ذهن الی میگذشت را هرچند که گاهی تفاوت زیادی با ما داشته باشد اما با این حال دوستش داشتم. حتی ممکن است این همان چیزی باشد که احساس میکنم میتواند به یک کتاب رئال جان ببخشد. با وجود تمام نکات مثبتی که گفته شد، اتفاقاتی که نسبت به صفحات دیگر کتاب مهم و هیجان انگیز هستند، از اواسط ماجرا شروع میشوند و البته ممکن است که بتوان گفت سنگینی این موضوع در سی صفحهی آخر، از همه بیشتر است و تا قبل از آن، هرآنچه تا اینجا بیان شد کتاب را حفظ کرده بودند. «ماهی روی درخت» را بهترین کتاب رئالی میدانم که تاکنون خواندهام. در کنار رئال بودنش، شاید اگر به کمی حال خوب هم نیاز داشته باشید خواندن آن را پیشنهاد میکنم. و در آخر، به قول الی نیکرسون: ماهیها میتوانند پرواز کنند و پرندهها میتوانند شنا کنند. غیرممکنها قرار است ممکن شوند :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.