یادداشت مرضیه زارع

بانوی قصه
        بدون هیییچ گونه اغراقی هییییچ کتاب یا رمانی رو تا این اندازه دوست نداشتم  و به جرئت میتونم بگم من توی این فانتزی قشنگ و عاشقانه سالهاست گیر افتادم و انگار که با اونها زندگی میکنم 
شخصیت عزیزم حامی رو که الهی نسلش زیاد بشه و نصیب ماهم بشه 😁 رو خیلی دوست داشتم ، همراز رو با اینکه چالش های اون رو توی زندگیم تجربه نکردم با تماااام وجود درک میکردم ، دلم واسه عاشقانه های سیاوش می‌رفت از اینکه از آرزوهاش گذشت واسم خیلی شجاعانه و خیلی عجیب بود ...
دردهای فریده خانم ، بچه ها و حامد رو درست روی قلبم حس میکردم زمانی که حامد واسه رها گریه میکرد ، زمانی که سرخورده و پشیمان بود ولی خیلی راه داشت تا بتونه کارهاشو جبران کنه ، همه رو حس میکردم انگار که منم عضو نادیدنی و نامرئی از اون خانواده بودم 
خلاصه که میگن یه سیب رو بندازی بالا هزار تا چرخ میخوره ولی اینو می‌دونم که تا ابد قلبم واسه جمله به جمله ی این کتاب و شخصیت هاش می تپه و ممنونم خانم پاکپور که اینجوری این عشق قشنگ رو به تصویر کشیدی و قلبمون رو اکلیلی کردی ❤️❤️❤️
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.