یادداشت سعیده بهادری یکتا

        "آدم هایی که نویسنده‌اشان را نمی شناسند خوشبخت ترند"
درست است، و کسانی که حتی نمی دانند که توی قصه زندگی می کنند از آنها هم خوشبخت تر!
کولی کنار آتش، قصه ی آینه است. دختری متولد بوشهر اما کولی و آواره که از قبیله اخراج می شود و به دنبال مانس اش شهر به شهر را می پیماید. 
می توان گفت که چند فصل طول می کشد تا با فضای نوشته آشنا شویم و به آن عادت کنیم. جمله ها غالبا کوتاه و من پر از شبه جمله است. زمان و شخص  افعال حتی در دو جمله ی پشت سر هم ممکن است تغییر کند (که من به شخصه این تغییر ناگهانی مخاطب را می پسندم) فرهنگ، فضاها و حتی لباس پوشیدن و لهجه ساکنین جنوب به خوبی توصیف و تصویرسازی شده است. پرش های زمانی و رفت و برگشت های ناگهانی در متن بسیار دیده می شود که همگی تسلط نویسنده بر کل داستان را می رساند اما بنظر می رسد که ریتم داستان یکنواخت نیست و در ابتدا کند و در اواخر بسیار بسیار تند تر است به طوری که انگار نویسنده یک مرتبه متوجه محدودیت صفحات شده باشد و بخواهد زودتر قصه را به پایان برساند. 
از خلاقیت های این داستان، تاکید آن بر خیالی بودن شخصیت آینه است بطور مثال در چند جای داستان، آینه از دست نویسنده و سرنوشتی که او برایش رقم زده شاکی می شود و از او گلایه می کند.
نکته دیگری که توجه من را به خودش جلب کرد، ناگهانی بودن ضربه های تلخ داستان بود که بطور مثال در یک جمله رفتنِ یک شخص خلاصه می شود و در ادامه هیچ گونه قضاوت و تحلیلی مشاهده نمی شود. یعنی بازی با کلمات آنقدر قوی هست که نیاز به دامن زدن و همدردی گرفتن از مخاطب نیست. همان چند کلمه، کاری که باید را می کنند.
در مجموع "کولی کنار آتش" را دوست داشتم. فصول کوتاه، نثر زیبا و ته مایه ی سیاسی آن برایم بسیار جذاب بود و خواندن آنرا توصیه می کنم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.