یادداشت dream.m
3 روز پیش
بعضی کتابها مثل سیلی اند؛ سنگین، تیز و غیرمنتظره؛ که تا مدتها داغشان روی روح و روان آدم میماند. و بعضی دیگر شبیه یک سفر دور و دراز به اعماق جان آدم هستند؛ سفری که آغازش مشخص است اما پایانش هرگز. «جاده لس آنجلس» جان فانته، اما کتابی است که هردو تاثیر را هم زمان دارد. یکی از همان سفرهاست؛ سفری که با خشم، آرزو، نفرت و امید گره خورده است. چیزی فراتر از داستان یک جوان سرکش؛ سفری عمیق به درون انسانی که میان تروماهای گذشته، غرور، و بیرحمی دستوپا میزند، رنج میکشد؛ حتی وقتی خودش هم نمیداند چقدر زخمی و تنهاست. فانته در قالب زندگی آرتورو باندینی، با تیزبینی و شجاعتی بیرحمانه، تروماهای انسانی را کالبدشکافی میکند و از انسانی میگوید که درونش پر از زخمهایی است که هرگز التیام نمییابند. "جاده لس آنجلس" اولین رمان "جان فانته" بود که در سال ۱۹۳۳ با دریافت پیش پرداخت ۴۵۰ دلاری خلق شد؛ و به این شکل بود فانته یک آلتر ایگوی جاودانی را در باندینی نهادینه کرد. اما متأسفانه این کتاب توسط ناشرانش به دلیل القای "هیجان بیش از حد" رد و فراموش شد تا اینکه در سال ۱۹۸۳، "جویس فانته"، همسر جان، که اخیراً بیوه شده بود، این شاهکار گمشده شوهرش را کشف کرد و به انتشارات گنجشک سیاه _که اتفاقاً آثار "چارلز بوکوفسکی" را نیز منتشر میکند_ سپرد. "جاده لس آنجلس" اساساً دوران نوجوانی کاراکتر اصلی رمان های فانته، آرتورو باندینی، و دوران نوجوانی خودِ نویسنده را به شکلی اغراق شده روایت می کند. اما برخلاف دیگر رمانهای باندینی ( تا بهار صبر کن باندینی، از غبار بپرس، و رویاهایی از بانکر هیل)، فانته شخصیت پدرش را از آن حذف کرده و اقتدار را در دست گرفته است. ..................... "آرتورو باندینی، مردی که از سایهاش میگریزد" رمان به همین سادگی آغاز می شود: «من در بندر لس آنجلس شغلهای زیادی داشتم، چون خانواده مان فقیر بود و پدرم مرده بود.» آرتورو باندینی، پسر مهاجری ایتالیایی در آمریکای خشن و بیرحم، بیش از آن که یک شخصیت داستانی باشد، نمادی از انسانی است که میخواهد در جهانی که برایش جایی قائل نیست، دیده شود. او با رفتارهای تند، زبان تلخ و نگاه تحقیرآمیزش، زخمهایش را پنهان میکند؛ زخمهایی که ریشه در کودکی، فقر و تحقیر اجتماعیاش دارند. او از همان ابتدا میداند که در دنیایی زندگی میکند که برای آدمهای ضعیف هیچ ترحمی قائل نیست. همین آگاهی است که از او نوجوانی تلخ، بیرحم و سرسخت میسازد. او تصور میکند تنها راه زندهماندن در این دنیای سرد، بیاحساسی و تسلط بر دیگران است. اما فانته زیر این ظاهر مغرور و گاهی نفرتانگیز، پسری زخمخورده را نشان میدهد که از شکست و تنهایی میترسد؛ نوجوانی که برای پذیرفتهشدن، در جنگی دائمی با خود و جهان است. در اوایل رمان، دلیل اصلی مشاغل متعدد و پراکنده باندینی روشن میشود: ایگوی متورم که نتیجه خواندن و حفظ کرد بیش از حد نیچه است. و سرانجام، ناتوانی او در ماندن برسر یک شغل، او را به استخدام در یک کارخانه کنسروسازی در بندر، یک محل کار پر از مهاجر، سوق میدهد. تمایلات جنسی نوجوانانه، تخیل بیش از حد فعال و نژادپرستی پنهان، به سرعت خودشان را در داستان نشان میدهند. قدرت قلم فانته در توانایی او در آشکار ساختن انگیزه های درونی ذهن آرتورو است. او یک نوجوان خشمگین و هیستریک است، و فانته،با صداقتی مبهوت کننده، هیچ عذر و بهانه ای برای آنچه که ممکن است تعصب و نفرت خودش را در آن مرحله خاص از زندگی اش نشان دهد، نمی آورد. ............. یکی از بخشهای عمیق و تراژیک داستان، ماجرای کارخانه کنسروسازی است؛ جایی که کارگران مهاجر با دستمزد ناچیز و شرایط سخت، مثل ماشینهای بیروح کار میکنند. کارگران؛ تصویری از آیندهای اند که آرتورو از آن میگریزد. او آنها را با نگاهی پر از تحقیر و نفرت مینگرد، اما در واقع با هر نگاهش، خودش را میبیند؛ سرنوشتی که از آن وحشت دارد. آرتورو میداند اگر موفق نشود، اگر در رؤیای نویسندگی و شکستن دیوارهای فقر شکست بخورد، سرنوشتش چیزی جز گرفتار شدن در همان ماشینآلات سرد و بیروح، بوی گند ماهی درحال فساد و سیلی سوز سرما نخواهد بود. همین ترس است که او را به انسانی بیرحمتر و خشنتر تبدیل میکند. فانته با ظرافتی بیمانند، نشان میدهد که نفرت آرتورو از این کارگران، در حقیقت نفرت او از آیندهای است که میخواهد از آن فرار کند، اما همیشه سایهاش را بر سر خود حس میکند. ............... در دنیای آرتورو، خانواده نه پناهگاهی آرامشبخش، بلکه منبعی از درد و سرخوردگی است. خانواده برای او جایی است که زخم ها از آنجا شروع میشوند. رابطه آرتورو با مادرش، سرشار از تضاد و کشمکش است. او از اینکه مادرش تمام زندگیاش را به کار و تلاش بیپایان برای زندهماندن سپری کرده، عصبانی ست، اما همزمان او را میپرستد و از ناتوانیاش در بهتر کردن زندگی او احساس گناه میکند. خواهر آرتورو در این میان، تجسم همه چیزهایی است که آرتورو نمیتواند باشد؛ انسانی قانع، مقاوم و تسلیمناپذیر در برابر سختیها. او بدون هیچ اعتراضی، فقر و مشقت زندگی را پذیرفته و همین تسلیمشدگی، آرتورو را به خشم میآورد. او خواهرش را همزمان تحقیر میکند و به او حسادت میورزد. شاید به این دلیل که او در برابر سختیها سر خم نمیکند، در حالی که آرتورو همیشه در جنگی بیپایان با جهان دستوپنجه نرم میکند. ........... در تاریکترین لحظات زندگی آرتورو، نوشتن برای او به چیزی فراتر از یک شغل یا سرگرمی تبدیل میشود. نوشتن تنها راه او برای اثبات وجودش است؛ برای این که به خودش و جهان بگوید که هنوز زنده است، که هنوز میجنگد. نوشتن برای آرتورو جستجوی بیپایان جاودانگی است. آرتورو در خلوت خود، وقتی کسی او را نمیبیند، کلمات را با جان و دلش مینویسد؛ با تمام خشم، عشق، امید و نفرتش. در لحظات نوشتن، او همان انسانی میشود که همیشه آرزو داشت باشد؛ کسی که دنیا نمیتواند او را نادیده بگیرد. اما این رؤیا نیز همچون سایر آرزوهایش، همیشه در سایهی تردیدها و ناکامیهایش رنگ میبازد. ............... "جاده لس آنجلس" برای من یک داستان نبود؛ بلکه آیینهای بود که زندگی را با تمام زخمهایش در برابر چشمانم قرار داد. فانته با نثری بیپروا و صادقانه، نشان میدهد که زندگی برای بسیاری از ما چیزی جز یک راه سنگلاخ بیپایان نیست؛ جادهای که در مسیر گذر از آن باید با امیدهای بیثمر، تروماهای سرکوبشده و آرزوهای دور و دستنیافتنی دستوپنجه نرم کنیم. اما فانته، با تمام تلخیها و شکستهایی که به تصویر میکشد، پیامی عمیقتر را نیز برای ما دارد: این که حتی در میان ناامیدی، در میان زخمها و شکستها، امیدی پنهان وجود دارد؛ امیدی که در خودِ جستجو، در خودِ ادامه دادن نهفته است. آرتورو شاید هیچوقت به جایی که میخواهد نرسد، شاید همیشه در جاده تاریک و بیپایان زندگیاش سرگردان بماند، اما همین که هنوز میخواهد، هنوز تلاش میکند، او را زنده نگه میدارد. فانته به ما یادآوری میکند که انسان، حتی در میان شکستهای پیدرپی، بهخاطر همین خواستن، همین جستجوی بیپایان، ارزشمند است. این راه، این رفتن، این سفر، برای آرتورو هیچوقت تمام نمیشود. شاید برای هیچکدام از ما هم تمام نشود... اما مهم این است که هنوز میخواهیم، هنوز میجنگیم، و هنوز زندهایم. ............... اگرچه کتاب "جاده لس آنجلس" دومین جلد از چهارگانه باندینی است، اما هر کتاب از حماسه آرتورو باندینی را می توان به تنهایی نیز خواند - به هر حال بسیاری از جزئیات زندگی باندینی در کتابها با هم مطابقت ندارند؛ مثلا در این کتاب خبری از برادرهای کوچکتر آرتورو که در جلد اول حضور داشتند، نیست. اما اگر میخواهید فانته را با معروفترین و تأثیرگذارترین آثارش شروع کنید، "از غبار بپرس" احتمالا بهترین گزینه باشد (این رمان در سال ۲۰۰۶ با بازی کالین فارل و سلما هایک تبدیل به یک فیلم بلند سینمایی شد). در غیر این صورت، فانته را از هر جایی شروع کنید عالی ست. ....... در پایان، از همخوان خفنم، علی عزیز تشکر میکنم که پایه بود و با سرعت بالا ، موشگافی و استمرار ستودنی توی خوندن کتاب، تجربه یک همخوانی لذت بخش رو فراهم کرد. قطعا خوندن این مجموعه توی سال ۲۰۲۴ بهترین تجربه کتابی من میشه چون فانته خدای من هم هست!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.