یادداشت امیر ابراهیمی
1401/2/27
بعد از عدالت با مایکل سندل این کتاب رو میپرستم همهچیز در مورد آدمهایی که هر روز در خیابان میبینیم، آنهایی که گاه مشغول جمع کردن زباله هستند و گاه بر روی موتوری قدیمی با کلی جریمهی غیرقابل پرداخت نشستهاند، گاهی هم صدای اعتراضشان را بخاطر جمع کردن بساطشان از مترو و گوشه کنار خیابان میشنویم، اما بیشتر آنها را نمیبینیم، خصوصاً آنهایی که در حاشیهی شهر هستند، شاید بعضیهایشان به علت اینکه کارگر ارزان و آماده به کار برای یک لقمه نان هستند را در مناطق بالانشین و مرکز هم ببینیم که یا مشغول سخت کار کردن و صبر کردن هستند، شاید هم به شیوهی خودشان مقاومت و اعتراض میکنند چون همچنان حلال و حروم و اعتماد و آبرو و حیثیت و عزت نفس و احترام و امنیت سرشان میشود اگر نه بیشتر از بقیه کمتر هرگز و اگر گاهی مجبور به لغزشهایی میشوند، تیکههایی از وجود ذهنی و شاید هم بدنی خودشان را قربانی این شانس سیاه میکنند، اما منی که اینجا پشت این سیستم نشستهام و مینویسم میدانم که هیچکس فقیر بدنیا نمیآید ولی در فقر چرا، فقری که حاصل سیاستهای اجتماعی و دولتی و غیره است، درست است که اقتصاددانان اصول اولیه اقتصاد را بر مبنای کمیابی میچینند و ادعا میکنند نابرابری هرگز از بین نمیرود و سیاستهای خوب و اقتصادهای بد داریم و هیچ سیستمی نیست که مخالفی نداشته باشد و فقط مقدارشان کم و زیاد میشود اما باز هم نیمهی پر لیوان همچنان حاصل سیاستهای تاریخی و جهانی و ملی و منطقهای ماست، و درست است که هویتها لزوماً مقصر نیستند و فرآیندها و نبود نهادهای لازم و دلایلی مثل این بیشتر مربوط هستند، اما تصمیمها را هم همین آدمها میگیرند، حالا بیایم ببینیم اگر به خیالمان زندگی شانسی است و هیچکاریشم نمیشه کرد، ببینیم تهیدستان چگونه زندگی میکنند و آیا واقعاً آنها لیاقت یک زندگی بهتر و آرام تر را ندارند؟ بیاییم زندگی تهیدستان را در میان سیاستهای اقتصادی و سیاسی چهل سال اخیر نگاه کنیم بیاییم با روزمرهی تهیدستان اندکی خیالپردازی و زورآزمایی کنیم بیاییم زندگی تهیدستان را از زبان خودشان در صدها نامه و مصاحبه ببینیم و بشنویم بیاییم زندگی تهیدستان را به رسمیت بشناسیم و به محدودیتهای مستقیم و غیرمستقیمی که همچو فشاری واقعی بر دوش هر آدمی سنگینی میکند پی ببریم بیاییم این به رسمیت شناختنها و جرمزدایی کردنها و حواله دادن به خیریه و توانبخشیها را بهانهای برای پول به جیب زدن و نون در آوردن از این آدمها نکنیم بیاییم ببینیم چقدر ساده میشود اینکار را کرد و فقط یک ذهن فلسفهورز مثل تامس نیگل و جان رالز و مایکل سندل میتواند جلوی بیاخلاقی راحتی که میشود مرتکب شد را در درون خودشان بگیرند( البته این آدمها در تلاش هستند تا از بیرون هم کمک کنند ) بیاییم پویایی شهر و علم را به عین و چشم خود درک کنیم بیاییم به اهمیت نان و خانه پی ببریم بیاییم یکبار دیگر در ستایش فراغت و بطالت راسل را بخوانیم و از خود سوالهایی که هرگز نپرسیدهایم را بپرسیم شاید برای یک بچه پولدار همهی حرفهای من و این کتاب و بقیه علیالسویه باشد ولی مهم آنهایی هستند که به ندای درون خویش گوش میسپارند و در پی جستجوی حقیقت که گاه در صداقت جلوه میکند گاه در شفافیت و گاه در مراعات و گاه در بخشودن و گاه در سخاوت و گاه در دیگر مفاهیم، خستگیناپذیرانه روز و شب میگذرانند. این کتاب روان و باحال رو به دوتا کتاب ساده تر دیگه وصل میکنم که به نظرم هیجان و اهمیت کار رو بالا میبره یکی ده روز با داعش از درون دولت اسلامی و دیگری چرا دروغ میگوییم از بهنام مرادیان دلم میخواد بازم بنویسم، از احساساتم و از خواندههای پیشین ولی بیشتر از همه دلم میخواد شما خودتان کلمات این کتاب را بچشید، چون اگرکتابهایی مثل این زبان باز میکردند یقین کنید که از من بیشتر در دفاع از خودشان جلد بودند، شاید هم زبان دارند و سکوت را برگزیدند...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.