یادداشت فرناز پوراسماعیلی
1403/12/28
سالی که با مریم تهران بودیم بارها به من گفته بود: فرناز از کتابفروشی جلوی دانشگاه کتاب دکتر نون "زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد" بگیر و بخوان، من هم پشت گوش میانداختم یا فراموش میکردم. روزی که رفته بودم وسائلم را جمع کنم و برگردم و اتفاقا مریم هم نبود، رفتم تا برای آخرین بار_ و آخرین بارها چقدر غم دارند_ به کتابفروشی جلوی دانشگاه سری بزنم و این کتاب را دیدم و گرفتم. گوشهی ذهنم بود که بخوانمش تا اینکه یک شب بابا داشت از بابابزرگ برایم میگفت که چقدر مصدق را دوست داشته است، صبح اولین نفر پای دکهی روزنامهفروشی میایستاده و به محض باز شدن دکه، روزنامهی سپید و سیاه را میگرفته و همانجا روی جدول خیابان مینشسته و میخوانده. دوباره یاد این کتاب افتادم. "دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد" مناسب بعد از ظهری است که دوست داری در دنیای یک قصه فروبروی و در ضمن آمادهایی تا بسیار غمگین شوی داستان دربارهی دکتر نون و زنش ملکتاج است که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند، دکتر نون از نزدیکان و پیروان مصدق نیز هست و در لحظهای از زندگی مجبور میشود بین رسالت اجتماعی و عشق یکی را انتخاب کند و از آن پس همهچیز تغییر میکند! این قصه باز نشانم میداد که سیاست چطور میتواند ریشههای یک عشق و یک زندگی را بسوزاند. و از آن قصهها بود که شخصیتهای کتاب بعد از اتمامش با من ماندند، هنوز میتوانم رقصیدن دکتر نون و ملکتاج را در شبی با چراغهای روشن در حیاط خانهشان یا در سالن رقصی در فرانسه تصور کنم، دلکش گوش کنم: هر کجا رفتی پس از من محفلی شد از تو روشن یاد من کن ، یاد من کن و یاد کنم. و در نهایت انگار غم هیچوقت از ادبیاتِ فارسی جدا نیست؛ همانطور که از ما، شما اینطور فکر نمیکنید؟ ۲۸اسفند، زمستان۰۳
(0/1000)
نظرات
1403/12/29
یک بار پسرم حرف خوبی بهم زد گفت اومدن غم تو زندگی خیلی وقتا دست ما نیست اما عذاب دادن خودمون با اون غم دیگه دست خودمونه و این انتخاب ماست که از اون غم رد بشیم یا مثل یه زخم هی روشو بخراشیم و هی خودمونو با درد و سوزشش عذاب بدیم
3
3
1403/12/29
بی شک ، ولی بازم به خودت بستگی داره که بهش پر و بال بدی و اجازه بدی بهت نفوذ کنه یا فقط ازت رد بشه @farnazpuresmaili
0
فرناز پوراسماعیلی
1403/12/29
0