یادداشت پریسا صحرانورد
1403/8/23
3.5
33
برای من در هر داستانی شخصیتی چشمگیر میشود. شازده احتجاب گلشیری، در پس پشت خسرو خان احتجابی که محو میشود، تصویر زنی را به نمایش در میآورد که مدام در ذهنم پررنگتر و پرصلابتتر ظاهر میشود. فخرالنساء زنی است که به آرامی ایستاده است. صدا دارد. رنگ دارد. و مهمتر این که فکر دارد. ببینید گلشیری چطور او را وارد داستان میکند: دهان فخرالنساء چه کوچک بود! آنقدر کوچک که وقتی میخندید فقط چند دندان سفیدش پیدا میشد. از بالا نگاه میکرد، از پشت آن شیشههای درشت عینک. دو خط قاطع گردنش هیچ وقت خم نمیشد. این را بگذارید در مقابل دهان باز و دندانهای بزرگ فخری.. فخرالنساء با همین دهان کوچک برای شازده از اجدادشان میگوید، کتاب میخواند و نظم مردسالارانه و استبداد زمان خودش را به انتقاد میگیرد. آن هم فقط با روایت کردن. روایت با آن دهان کوچک و دیدن از پشت آن شیشههای بزرگ عینک.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.