یادداشت علیرضا جاهداری
1402/6/16
شاید اگر نویسندهی این کتاب، کسی بهغیر از نادر ابراهیمی بود، من این متن را با کمی شکوتردید مینوشتم؛ اما میدانیم که نادر مینویسد تا به فکر وادارد. مینویسد که تلنگر بزند و «دستت مبارک است که چک میزند به گوش». کتاب «اتحاد بزرگ» را میخواندم و در ذهن خود برایش مابهازا پیدا میکردم. میخواندم و به این فکر میکردم قضاوت یک شخص/جریان بر اساس گفتهها و شنیدهها و فضاسازیای که برعلیه او در جریان است، کاری بس بیخردانهست؛ که اگر ما نتوانیم گاهی با خود، کناری بنشینیم و با حسابگری ذهن خودمان، نه ذهن دیگری، دربارهی راستی و درستی کسی/چیزی قضاوت کنیم، فرقی با آن حیوان چهارپایی که چوپان او را با چوب به هر مسیری که دلش بخواهد، هدایت میکند نداریم و اصلا اهم تفاوت ما با او در این «استقلال رأی» است. واقعیتهایی در جهان ما وجود دارند که حقیقت آنها چیز دیگریست. قضاوت بر اساس واقعیت، همان خبطیست که موسی مرتکب شد و مورد سرزنش خضر نبی قرار گرفت. حال آنکه قضاوت کورکورانه بر اساس واقعیتهایی که نیمی از آنها راست و نیمی دیگر دروغ، یا حتی آنهایی که وارونه جلوه داده میشوند، و صرفا به دلیل آنکه فراگیر شدهست و عدهی زیادی به حقبودن آن باور دارند، خطایی بس جاهلانهتر است. بعضی از ضرب المثلها، همان حکمتهای کوتاهیاند که سالمندان در سراشیبی عمر، از آنها برای پند و اندرز به جوانان استفاده میکنند. از نمونههای آن «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» است. اینکه تو دنبالهروی یک مسیر باشی، حرفی را تکرار کنی، و یا معتقد به حق/ناحق بودن جریان یا انسانی باشی، چرا که خیل عظیمی از انسانها این مسیر را میروند و این حرف را تکرار میکنند و اعتقادشان به این شکل است، و خودت بهطور مجزا برای این عملکردت استدلالی نداشته باشی، رفتاری بهدور از انسانیت است. این، تکرار مکررات و بدیهیات است، ولی اساسا حق وابسته به تعداد نیست. حق میتواند در جایی نسبی و در جایی مطلق باشد. گاهی میشود حق را به هر دو انسانی که در مقابل هم قرار دارند و استدلالهای همدیگر را نفی میکنند داد و گاهی میشود هر دوی آنها را ناحق دانست. و این دو اصلا با هم مغایرت ندارند، که این انعطافپذیربودن از ویژگیهای حق است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.