یادداشت حـآنـیـه؛

        «دومین کتاب چالش کتابخوانی متفاوت پارت سوم»  «ببخشید ترتیب رو بهم زدم😅» 
انجمن ارواح غمگین از اون کتاباست که وقتی می‌خونیش، انگار نویسنده رفته توی ذهنت و دقیق همون حسایی رو کشیده که شاید هیچ‌وقت نتونستی بگی. داستانش با یه روح خجالتی شروع میشه، یکی که وسط یه مهمونی شلوغ، بین صدای خنده و حرف آدم‌ها، حس می‌کنه هیچ‌کس حتی وجودش رو نمی‌بینه. اون حس سنگینی که باعث میشه دلت بخواد فقط یه گوشه باشی و دیده نشی.
اما اتفاق خوب وقتی میفته که با یه روح دیگه روبه‌رو میشه؛ کسی که نگاهش پر از همون خستگی و تنهایی آشناست. انگار هر دو از همون جنسی هستن. کم‌کم شروع می‌کنن به حرف زدن، خندیدن، و حتی سکوت‌هایی که پر از آرامشه. این سکوت‌ها مثل وقتی‌ان که کنار یه آدمِ امن نشستی و لازم نیست برای پر کردنش، حرف الکی بزنی.
تصویرهای کتاب سیاه‌وسفیدن، ولی این بی‌رنگی قشنگه؛ چون همه‌ی تمرکز میره روی حالت صورت‌ها، روی چشم‌ها و اون حس‌های کوچیک که از لابه‌لای خط‌ها بیرون میاد.
آخرش که کتاب رو می‌بندی، یه حس گرم و آشنا باهات می‌مونه. حس پیدا کردن کسی که بدون قضاوت کردن، فقط می‌فهمه چی توی دلت می‌گذره. انگار داستان، دستت رو گرفته و توی گوشِت گفته: تو تنها نیستی… منم همین‌جا هستم.
      
97

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.