یادداشت
1403/3/2
خدمات هیولاساز دمشقی، سه داستان است که اگر چه در یک جهان اتفاق نمیافتند (شاید هم میافتند)، اما به نحوی مشخصهی نسل «انقلاب» با هم در تنیدهاند. داستان اول «پارهپاره وجودم» روایت بدیعی است از جهانی که اگر گویا در آیندهی خیلی دور «سالهای سال پس از این، وقتی انسانها و ساختارهای غامض و لایتغیرشان اساطیر شدند، ...» است، اما رویای بدیلی از همین دنیای ماست. دمدستیترین دنیایی که نسلی با آن سروکار داشتهاند. داستان را، نویسنده قائل به امر باشد یا نباشد، من حدیث نفسی از یکی از آحاد نسلی مخوف میدانم. نسلی که به نظرم هویتش در هویتزدگی است و ماهیتش با نفی تعریف میشود. از این مقولهی که بگذریم، داستان را از بار اولی که سالها قبل در داوری مسابقهی داستاننویسی گمانهزن خواندم، دوست داشتم. آن موقع برایم به نحوی داستانی تمثیلی بود، اما اخیراً که برای داوری مسابقهی دیگری خواندمش، کمتر تمثیلی یافتمش و بیشتر دریچهای بود به دنیای طبقهای خاص از آدمهای ایرانی، عضو خانوادهای از طبقهی متوسط که نسل قبلش وازدگی انقلاب و جنگ و سازندگی را کشیدهاند و کودکیاش را در سیاهی دههی شصت و نوجوانیاش را در تباهی دههی هفتاد شمسی سر کرده است. از این جهت میگویم تجربهای نسلی است که درصد بزرگی از جمعیت امروز ایران را پوشش میدهد. کوتاه سخن، برگردیم سر ارزیابیهای استاندارد، با داستانی روبهرو هستیم که با زبانی شیوا، اگر چه کمی طعنهزن و خجول و شرمنده خجالت، قصهی آدم الکنی را میگوید. داستانی است که کندن از آن سخت است، هر چند انتهای داستان به نظر من ناگهانی و شبیه قسمت آخر سریالهای همان دههی شصت جمع شده بود. روایت داستان را چیز بدیع منحصر به فردی میبینم. اما یکی از شکایتهای سنگین و سختم، زبان جهتدار و قضاوتدار و خشمگین و ارزیاب راوی است که خواننده را به جای داستان، درگیر راوی میکند. برای من روایت «مردن مرد زنمرده، همین طور سگها و چیزهای دیگر» یعنی داستان دوم مجموعه، روی لبهی هذیان حرکت میکند. داستان متلگونه و سرد، همان طور که شایستهی یک داستان فولک است، آغاز میشود و بعد در همان مقدمه تب میکند و با جهانسازیای مبتنی بر شکستن و خرد کردن، خوانندهی را وارد دومین دنیای بدیل کتاب میکند، که در واقع همان اولی است، یعنی یعنی جهانی موازی جهان موازی اول که فقط زاویهی دید راوی عوض شده است. داستان دیگری میخوانیم، اما راوی با زبانش، با روایت خشمآلودش خودش را لو میدهد و به ما میگوید هر دو نفر یکی هستند که قرار است در داستان سومی خودش را نشان بدهد. زبان راوی تحول پیدا میکند، اما لحظهی تحویل را مشاهده میکنیم و خشم نسلی یک قدم به بیان شدن نزدیکتر میشود. اگر راوی اول خجولانه و زیر سبیلی در مورد «انحرافات» جناب شمد حرف میزند، راوی دوم تلاشش را میکند ضمن اینکه ادگار آلن پویی فارسیزبان باشد، صریحتر و واضحتر شورش و انحراف از معیار روزمرهی طبقهی متوسط از اینجا مانده و از آنجا رانده را بیان میکند. مرگ صورت خود را در این داستان نشان میدهد و ردپای تسلطش بر جهان «شمد» را. اما داستان سوم، رازگویی تنفربرانگیز است و نویسنده با تمام قدرت و مطالعهاش در زبان فارسی، میخواهد چیزی را جلوی چشم خواننده قرار دهد و حتی توی چشمش فرو کند و آن چیز هیکل برهنهی سوختهی به چهارمیخ کشیده شدهای است که در دوران اصلاحات اول اولین خیانت را دید. این داستان همان بار اولی که دیدمش و همین حالا، جزو چیزهایی است که تحملش برایم سخت است. ولی فکر میکنم این تجربهای شخصی باشد. کوتاه سخن، کتابی است که ارزش خواندن و فکر کردن و فحش دادن به نویسنده را دارد. امتیاز من ۴ از ۵ است، بابت داستان خوب و زبان داستان و پیوستگی و پایمردی نویسنده. فقط اینکه یکی از مشکلاتی که با کتاب داشتم، وجود ایرادات ویرایشی متعددی بود که مشتی نمونهی خروار کیفیت فرایند کتابسازی انتشارات را نشان میدهد.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.