یادداشت محدثه ز
3 روز پیش
☆مرگ ستارههامو به چشم دیدم! ☆ خُب، آقا یه لحظه صبر کنید :)): انقدر در موردش نظر دارم نمیدونم از کجا شروع کنم. بذارید یه خلاصه بهتون بدم: داستان در مورد یه خانم نویسندهی خیلی جذاب لعنتیه که یه پسر جذاب لعنتیتری عاشقش میشه. اما پسره خیلی استاکرگونه دنبالش میکنه و تصمیم میگیره بهش تجا//وز کنه تا دختره عاشقش شه... داری میگی ودف، این چه سمیه؟ به خدا که نظر منم همینه! یعنی میدونی با استاکرشم اکیم :)) با بقیهش نه واقعا! بعد تازه اونم به سبکی که زید پیش میرفت، واقعاتر نه! ▪︎ من میدونستم این کتاب دارک رمنسه، اینم میدونستم خاک برسریه ولی چیزی که نمیدونستم میزان تباه بودنش بود. آخه مگه میشه یه نویسنده کتابی بنویسه که شخصیت اصلیش یه نویسنده جوون و بااستعداد باشه که کتاباش پرفروشن ولی خودش به بدترین شکل ممکن کتاب رو نوشته باشه :-؟ خب چرا نویسنده، میومدی عکاس یا نقاش یا هر چیز دیگهش میذاشتیش :(( هر طور فکر میکنم میبینم واقعا به نظرم یه نفر نمیتونه شخصیت اصلی کتابش یه نویسنده موفق باشه و خودش گند بزنه تو نوشتن! بعد اکی بیایید از ادلاین بگذریم که کمترین بخش مشکلدار قضیهس! >> زید رو بذارم کجای دلم!!! × اولین مشکلم آناتومیه :)) که بذارید بازش نکنم. ×× مشکل دوم: ماهیت کارای زید شغل زید چیه؟ یه سازمان مخفی ضد دولت داره و فساد حکومت رو افشا میکنه و با گروههای مافیایی اینا میجنگه که دخترا، زنان و بچههای بیچاره رو از دست خاکبرسرای پدو..فیل نجات بده. لطفا بیایید به احترام زید ایستاده دست نزنیم :)) چون زید عاشق یه دختر (ادلاین) میشه اونم تو یه نگاه، بعد میگه من میخوام این دختر رو مال خودم کنم. حالا گزینهها چیه؟ ۱. برم بهش بگم مستقیم ۲. آروم بهش نزدیک شم و مخش رو بزنم ۳. از طریق یه دوست مشترک ازش بخوام بریم دیت خب شاید هر انسان عاقل و بالغی این کارا رو کنه، اما زید تصمیم میگیره مریضگونه استاکر ادی بشه و بعد بره به وحشیانهترین حالت ممکن بهش تعرض کنه. (WTF Bro?!) ◇ واقعا نمیشه کارت این باشه که دخترا رو نجات بدی ولی زاغ سیاه دختر مردمو چوب بزنی و بری رسما بهش تعرض کنی اونم با غیرمنطقیترین و غیرانسانیترین حالت ممکن. ینی میدونی هرطور حساب کنی نمیشه چون اون خوبه اینم خوب باشه (: الان هدف چیه؟ اینا اگر عادیسازی تجا//وز نیس چیه پس؟ ××× اگه کتاب یه رمان جنایی با یه عاشقانه درست درمون بود (بانوی سایهها طور) واقعا شاید عاشقش میشدم. اما این کتاب به غیر از قسمتای +۱۸ بقیهش مث خوندن روزنامه بود. مثلا این که فهمیدن استاکرش، زید همون زی ئه و رئیس یه گروه خفن فلانه مثل این بود که بفهمی همسایه جدیدت معلم فیزیکه. همینقدر بیاهمیت، اصلا انگار خیلی منطقی روتینه و بیهیچ تعجب و توئیستی... تازه آخرشم من نفهمیدم زید چه بلایی سر مارک و رفقا اوورد. از اول کتاب منتظر بودم گیرشون بندازه و پارهشون کنه ولی یهو دیدم با ادی ریختن رو هم :((( ینی هیچی ننوشته بود؟ یا چون من حوصلهم نمیشد درست کتابو بخونم ردش کردم و نفهمیدم؟ :))) در نهایت که حقیقتا دارک رمنسها همیشه منو استرسی میکنن و رابطههاشون خیلی حس بدی بهم میدن. کاش اصلا نمیخوندم کتاب رو و زید و ادلاینی که تو تیکتاک دیده بودم تو ذهنم میموند، اونا رو دوست داشتم ولی کتاب تصوراتم رو نابود کرد؛ واقعا فکر میکردم این کتاب قراره جذاب و متفاوت باشه (: ولی اونقدر خورد تو ذوقم که به نظرم توئیستد حقشه بهش به جای صفر ستاره برم حداقل یک رو بدم. لاقل یهکم فان بود اوایلش و رابطه بین شخصیتا بهتر بود! جلد دومش رو میخونم؟ هرگز! ولی میرم جلد دوم توئیستد رو بخونم (((:
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.