یادداشت مریم مهدی زاده
1403/7/9
3.9
111
غرور و تعصب ماجرای یک خانواده با ۵ دختر است. از ۱۶ ساله تا بیست و یکی دو ساله. خواهرهایی با روحیات کاملا متفاوت که در داشتن یک دغدغه با هم اشتراک دارند و آن هم ازدواج کردن است. مادر خانواده هم روحیات خاص خود را دارد اما مهم ترین دغدغه اش خوشگذرانی و ازدواج دخترهاست آن هم با خانواده هایی پولدار، نجیب و سرشناس... به نظرم داستان بسیار روان است. فراز و فرود خاصی ندارد. درگیری ذهنی خاصی برای، خواننده ایجاد نمی کند. از اواسط داستان و شاید قبل تر از آن، پایانش قابل پیش بینی است. این طور به نظرم آمد که سطح دغدغه دوشیزه بنت ها در پیدا کردن یک شریک رقص و ازدواج، آن هم در صورت ظاهری آن خلاصه میشد و از این جهت جین ایر یا حتی قصر آبی را یک سر و گردن و شاید بیشتر، بالاتر ار غرور و تعصب می دانم ولی توجه به اصول اخلاقی توسط دو دختر بزرگ خانواده را خیلی دوست داشتم. اوایل تا اواسط داستان برایم تا حدودی زجرآور بود چون دو محور عمده داشت که نمی پسندیدم: ۱. دغدغه مادر خانواده برای برگزاری مهمانی های متعدد برای پیدا کردن شوهر برای دخترهایش/ دغدغه دو سه تا از دخترها برای آنکه با چه کسی برقصند/ تمایل به تفسیر لبخند یا توجه یک مرد به یک دختر خانم به عاشق بودن او ۲. یک طرفه قصاوت کردن در مورد آقای دارسی و بینگلی، این یک طرفه قضاوت کردن بعضی وقتها خیلی حوصله ام را سر می برد اما با این وجود در دو قسمت، تغییر فضای داستان را خیلی دوست داشتم. یک بار آنجا که دلم می خواست الیزابت را به خاطر یکدندگی و اصرار بر قضاوت های نادرستش کتک بزنم 😆 ولی ناگهان نویسنده او را بسیار هنرمندانه متوجه اشتباهش کرد. بار دوم آنجا که آقای دارسی خاضعانه به نادرست بودن رفتار غرورآمیزش اعتراف کرد و نقش رفتارهای الیزابت را در این موضوع پررنگ دانست. با یک موضوع هم کنار نمی آیم و آن هم نوع برخورد خانواده با فرار لیدیا بود. به نظرم آمد این دختر و آن داماد چندان بابت کارهای نادرستی که کرده بودندمتحمل ضرر نشدند و زشتی رفتارشان را درک نکردند. من هم به عنوان مخاطب از برخورد خانواده با آنها چندان نادرست بودن رفتارشان را برداشت نکردم هر چند که نارضایتی از این عمل لیدیا در گفتار بعضی از افراد خانواده به صورت واضح نمود داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.