یادداشت طناز

طناز

طناز

1403/10/3

        «کاملاً مطمئن بود که به او - برای نجات زندگی اش ـ یک تشکر بدهکار است. نه فقط ،دیروز بلکه تمام روزهایی که از آشناییشان گذشته بود... و این باعث میشد حس کند خنگترین و ضعیفترین دختر دنیاست. اگر کسی نتواند زندگی خودش را نجات دهد، آیا زندگی اش اصلاً ارزش نجات دادن دارد؟
سعی کرد به او بگوید تو زندگی مرا نجات دادی، نه تا ابد، نه برای همیشه.... احتمالاً فقط به طور موقت ولی زندگی مرا نجات دادی.... پس حالا به تو تعلق دارم منی که اکنون ،هستم متعلق به توست برای همیشه»

«نگه داشتن دست ،النور مثل نگه داشتن یک پروانه بود، یا شبیه ضربان قلب. مثل نگه داشتن یک چیز کامل یک چیز زنده به محض این که النور را لمس کرده بود با خودش فکر کرده بود که چطور تا حالا بدون انجام این کار دوام آورده است. او انگشت شست‌اش را کف دست النور و به سمت انگشتان او حرکت داد و هر نفس النور را حس کرد.»

«او هیچ وقت خوب به نظر نمیرسید او مثل هنر بود و هنر هیچگاه خوب به نظر نمی رسد؛ به نظر میرسد تنها باعث ایجاد حسی در شما میشود. وقتى النور کنار پارک روی کاناپه نشست باعث شد پارک احساس کند کسی وسط اتاق پنجره ای را باز کرده انگار کسی تمام هوای اتاق را با هوای تازه تری عوض و آن را بهتر کرده بود.»


این کتاب رو خیلی خیلی دوست دارم 
خیلی زیاد دوسش دارم حسی که بهم میده حس عمیق و قشنگیه
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.