یادداشت آقای ربات

آقای ربات

آقای ربات

8 ساعت پیش

        برای نوشتن این متن دوباره این کتاب را خواندم، هم برای فهم بیشتر هم برای اینکه ارزش دوباره خواندن را داشت‌.

خلاصه تک خطی کتاب این است: راه ورود به جهان بیرون، از درون می‌گذرد. یعنی تمرکز شوپنهاور در این کتاب به شناخت بهتر جهان درون و ارائه نکاتی برای غنی کردن آن است‌. شوپنهاور اصول و اندرزهایی مطرح می‌کند تا انسان بتواند با دو دشمن سعادت_رنج و بی‌حوصلگی_ دست‌وپنجه نرم کند.

او حکمت زندگی را اینگونه تعریف می‌کند: زندگی را به گونه‌ای سامان دهیم که در حد امکان دلپذیر و همراه با سعادت بگذارد. سرنوشت انسان‌ها از سه مولفه اساسی ناشی می‌گردد:
۱ـ آنچه هستیم: یعنی شخصیت آدمی به معنای تام که از این لفظ، سلامت، نیرو، زیبایی، مزاج، خصوصیات اخلاقی، هوش و تحصیلات را می‌فهمیم.
۲ـ آنچه داریم: یعنی مالکیت و دارایی از هر نوع
۳ـ آنچه می‌نماییم: در نظر دیگران چه هستیم یا به بیان روشن‌تر دیگران چه تصویری از ما دارند.

از متن کتاب می‌توان به جبرگرایی شوپنهاور پی برد و اعتقاد او به سرنوشت و طبیعت واضح است. او معتقد است هر انسانی یک لیوان و ظرفیت از پیش تعیین شده دارد که نمی تواند آن را عوض کند بلکه فقط باید سعی کند که آن را پر کند. یعنی شعور را مانند قد انسان می‌داند: می تواند رشد کند اما نه بی‌نهایت و نه به شکل دلخواه.

از این سه مؤلفه، «آنچه هستیم» مهم‌ترین است و سرچشمه‌ی همه‌ی موارد دیگر. در (ص۷۶) می‌نویسد: «زندگی ما در درجه‌ی اول به طور واقعی در درون پوست خودمان جریان دارد، نه در انتظار دیگران.» همین نگاه او را به تشویق تنهایی و خلوت سوق می‌دهد؛ جایی که سعادت واقعی نه در بیرون، بلکه در یک تنهاییِ غنی و باکیفیت به دست می‌آید. نقل‌قولی که از شامفور (ص۱۵) می‌آورد نیز مؤید همین دیدگاه است: «خوشبختی به آسانی دست‌یافتنی نیست: یافتن در درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن.»

شوپنهاور همچنین به قدرت زمان و نقش آن در حل بسیاری از مسائل زندگی باور دارد. مجموعه‌ی این نگاه‌ها آرامشی خاص در برابر ناملایمات زندگی ایجاد می‌کند.(حداقل از نگاه شخصی من چنین بود)

در مجموع «در باب حکمت زندگی» واقعا کتابی است که حرف برای گفتن دارد. قطعا من هم مانند بسیاری از خوانندگان دیگر این کتاب با بخش‌هایی از آن مخالفم اما در کل چیزهای جدید و قابل تاملی از شوپنهاور و کتابش یاد گرفتم. در پایان، بد نیست این نقد و خلاصه کوتاه را با شعری از انوار سهیلی که در کتاب آمده جمع بندی کنم:
گر جهانی ز دست تو برود
مخور اندوه آن که چیزی نیست

عالمی نیز اگر به دست آری
هم مشو شادمان که چیزی نیست

بد و نیک جهان چو در گذر است
در گذر از جهان که چیزی نیست
      
14

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.