یادداشت امیررضا

امیررضا

امیررضا

1403/10/15

        بسم الله الرحمن الرحیم 

... پس يزدگرد به‌سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت...

 سطر بالا را تاریخ می‌گوید. بهرام بیضائی هم شروع میکند به کار:
آسیابی نیمه تاریک. جسدی روی زمین افتاده. بالای سرش موبد در حال زمزمه. آسیابان ایستاده بی حرکت با چهره ای وحشت زده. و زن او که بر میخیزد و دخترش که جیغ میکشد.

این صحنه آغازین است. مجلس شاه کشی است. شاه بی جان است و سردار میگوید آسیابان باید کشته شود.
 موبد(فرد روحانی در آیین زرتشت) که در حال زمزمه برای روح پادشاه است تا آرام گیرد و سرکرده ای که به سرباز میگوید تا دار را آماده کند هم با رای سردار موافقند.
سردار میگوید: تو کشته خواهی شد، بی درنگ! اما نه به این آسانی؛ تو به دار آویخته می‌شوی_ هفت بندت جدا، استخوانت کوبیده، و کالبدت در آتش! همسرت به تنور افکنده می‌شود؛ و دخترت را پوست از کاه پر خواهد شد...

این ها فقط دو صفحه اول نمایشنامه است. بهرام بیضائی ۶۰ صفحه مینویسد. قوی و با شکوه. خلاق است و همین خلاقیت است که لذت خواندن را دو چندان میکند. کتاب ادبیات کهن است و هم ادبیات امروزی. گویی ترکیب شده.

 در صفحات مرگ یزدگرد به دنبال تاریخ نباشید. درست است که نویسنده از تاریخ استفاده کرده اما هدف انتقال تاریخ نیست. بلکه هدف خلق اثری ادبی است که بیضائی هم خوب بلد است.
      
303

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.