یادداشت امیرمحمد سالاروند

                نصفه رهایش کردم. شاید وقتی تازه قصه داشت اوج می‌گرفت. 
خداوردی را برای «آفتاب‌گرفتگی» و «آمین می‌آورم» دوست داشتم. این اما تیزبینی‌های قبلی‌ها را نداشت. مگر اندکی در توصیف کودکانی با شرارتی بی‌پایان که تنها عقیده‌ای الهی آرامشان می‌کند؛ ترحم به خدا و تلاش برای احیای احکامِ از یاد رفته‌ی ایمانی.

تمثیل و معما من را با خود می‌کشانَد. فکر اینکه این شخصیت دارد به کجای اخبار روز می‌زند و صورت مثالی کیست، ذهنم را مشغول می‌کند. اما از این همراهی و از این مشغولیت راضی نیستم. احساس می‌کنم تمثیل‌ها جدول‌هایی بی‌ارزش‌اند که اتفاقاً تو را پای کتاب نگه می‌دارند، اما آخرش که چه؟ مگر ادبیات قرار است صورتِ معمایی اخبار باشد؟
حالا نمی‌دانم خداوردی چقدر قصد تمثیل‌پردازی داشته و چقدر من کارش را، به خطا و از سر شتابِ در خواندن، چنین دیده‌ام.

خداوردی کاری به کار زبان ندارد. زبانش بی‌دست‌انداز و بی‌دردسر است. شاید برای همین است که بعضی از خوانندگان و منتقدان از زبان کتاب تعریف کرده بودند. اما این زبان به نظر من هیچ تعریفی نیست، چون هیچ کاری نمی‌کند، زیاده بی‌رنگ و بوست. در دو کتاب قبلی هم چنین بود. در «آفتاب‌گرفتگی» از این ضعف زبانی دفاع هم کرده است. دو-سه صفحه در «آلوت» خواسته زبانی کهن بسازد که به نظرم موفق نبوده.

ترسیم تصویری از تکفیری‌ها کاری به غایت پیچیده است. من نمونه‌ی موفقی نه در سینما و نه در ادبیات به خاطر ندارم. (جز البته یک استثنا که چون ربطش به تکفیر کاملاً مستقیم نیست فعلاً رهایش می‌کنم). آلوت خداوردی احتمالاً به اندازه‌ی به وقت شام حاتمی‌کیا سطحی است.
        

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.