یادداشت هانیه

هانیه

1403/6/25

عذاب شبانه
        عذابِ شبانه‌ای که لذت روز‌های من بود.
عنوان این رمان، به زمانی از شب اشاره دارد که گاوها ماغ می کشند. پستان هایشان از شیر زیاد سنگینی می کند و کمک می خواهند. خانواده یاس نیز چنین انباشتگی دردآوری را تجربه می کنند
داستان چنین آغاز می‌شود که دختر ١٠ ساله‌ای به‌نام یاس که با خانواده‌ مذهبی‌اش در روستایی در هلند زندگی می‌کنند و به دامداری مشغولند، بخاطر اینکه به او اجازه ندادند که با برادرش متیس به اسکی روی یخ برود عصبانی‌ست و آرزو می‌کند که بردارش بمیرد. آن شب، یخ می‌شکند و برادرش غرق شده و می‌میرد. آنچه در ادامه می‌آید، روایتِ خانوده‌ای ست که رو‌به زوال رفته، اعتقاداتشان به‌تدریج رنگ می‌بازد و در نهایت به قعر تاریکی می‌رسند.؛ مانند غرق شدن متیس که آرام و به‌تدریج اتفاق افتاد و در نهایت به قعر آب کشیده شد. در بخشی از کتاب، یاس می‌گوید: "ما فقط از محصولی که از زمین می‌آمد خبر داشتیم، نه چیز‌هایی که در درونمان رشد می‌کردند". برادرش (اُبه) که تفریحش، کشتن حیوانات می‌شود، مادری که غذا نمی‌خورد و در فکر خودکشی‌ست، خواهری که در پی رفتن به شهر است تا شاید با رفتنش، غم و غصه هم از میان برود، پدری که نمی‌گذارد اسمی از متیس در خانه آورده شود، مبادا خاطره ها دوباره از نو زنده شوند؛ و خودِ یاس که حاضر نیست کاپشنش را از تنش درآورد چون اعتقاد دارد که کاپشنش از او در برابر مرگ محافظت می‌کند و اگر آن‌را دربیاورد، خواهد مرد.
در پشت جلد کتاب چنین آمده: " هر فقدانی برابر است با تمامی کوششی که آدم پیش از این به خرج داده تا چیزی را که دلش نمی خواسته از دست بدهد دو دستی بچسبد، با این حال مجبور شده رهایش کند، ما خودمان را در دل فقدان می بینیم و همانیم که هستیم. مخلوقات شکننده مانند جوجه سارهای بی پر که از آشیانشان بیرون افتاده اند و امید دارند دوباره دستی به آشیانه برشان گرداند. مادامی که هنوز آرزو داریم از مرگ در امانیم".
و من، که کفش اسکی به پا کردم و روی سطر به سطرِ شکننده‌ی این کتاب قدم گذاشتم؛ در نهایت چه شد؟ غرق شدم...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.