یادداشت محدثه دلنواز

فصل شیدایی لیلاها
        🌱هُوَ الرّحیم🌱
.
رمانی با راوی مرکب.
هفت اول‌شخص که روایت‌شان از مکه شروع می‌شود و از زهیر و رویارویی‌اش با امام که جای تمتع، نیت مفرده کرده.
و پیش می‌رود با جنون ضحاک و مرور آن‌چه پیش‌ازآن گذشت بر او و به قضاوت‌نشاندن عقل‌ش، جایی که دل حکم می‌کند،
و رسیدن به حرّ،
و آمدن طرماح و همراهان‌ش نزد امام...
و...
بهتر، همان‌که نویسنده می‌گوید:
ما هفت‌تن بودیم؛
من زهیر بن قین بجلی،
و من ضحاک بن عبدالله مشرفی،
و من حرّ بن یزید ریاحی،
و من عمرو بن قرظه انصاری،
و من عبیدالله بن حرّ جعفی،
و من شبث بن ربعی،
و من...
.
انتخاب راویان در این اثر مشهود می‌باشد و قابل‌تحسین، که نقطه اشتراک همه‌شان در هم‌راه بودن با #حسین است. اما چه همراهی‌ای، در چه مقطعی، چگونه و از چه زمان یا تا چه زمان؟
و آن‌دیگری، گریزهای تاریخی به گذشته افراد با خاندان پیامبر، به‌جا و به‌وقت.
و محبت حضرت حسین است که جمله‌به‌جمله در جان...
.
می‌خوانیم در #فصل_شیدایی_لیلاها ، از مصاف دو سپاهی که گویا هر قشری و هر تفکری و هر عقیده‌ای در آن‌دو وجود دارد؛ که تا قیام قیامت اگر بنویسند و بنویسیم از این واقعه، جوهر کم می‌آوریم و کلمه هم.
و هم علت حرکت امام و دلایل و روند شکل‌گیری جنگ و واقعه کربلا را، اما بیش از همه، چیزی که در این میان قابل‌تامل می‌نماید، سرگذشت راویان‌ش است.
.
.
.
برشی از رمان، به قلم استاد عزیزم #سیدعلی_شجاعی :
- من حسین بن علی، زمینی را که در آنیم به مرکز کربلا، و ابعاد چهار میل در چهار میل، از ابراهیم بن عمیر، امیر قبیله بنی‌اسد خریدم؛ به هزار دینار و با سه شرط؛ اول آن‌که چون واقعه درگرفت و حادثه انجام پذیرفت، اجساد ما میان بیابان رها نماند و بنی‌اسد در کار تجهیز برآیند...
بغض می‌دود در گلوی ما هرسه، امام اما ادامه می‌دهد:
- و دوم آن‌که، محل قبور ما برای عزادارانم آشکار کنند و راه بر ایشان بنمایند...
اشک می‌نشیند بر چشمان ما هرسه، امام اما می‌خواند:
- و سوم آن‌که، تا سه روز میزبان باشند سوگواران و زائرانم را، و آب و خرما چنان دهندشان که گرد خستگی، بر چهره ایشان نماند...
به هق‌هقی آرام می‌لرزد شانه‌های ما هرسه، امام اما می‌نویسد:
- و این زمین، از آنِ فرزندان و پیروان و زائرانم... تا آن زمان که زمان هست و روزگار پابرجا... تا قیامِ قیامت و آغازِ انجام این دنیا... و همگان بدانند که این سرزمین را، و خاکش که خون ما بر آن ریزند، صاحبی نیست مگر من، حسین پسر دختر پیامبر، که بخشیدمش به آنان‌که بر عزایم اشک فشانند و روی خراشند و جامه چاک دهند. پس هرکه به این سرزمین درآید، در خانه خویش پا گذاشته...

      

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.