یادداشت فاطمه اللهمرادی
1403/1/14
🌸🌿🌸🌿🌸🌿 در این داستان سنت اگزوپری به شیوهای سوررئالیستی به بیان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستی میپردازد. طی این داستان سنت اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام ب۶۱۲ آمده، پرسشگر سؤالات بسیاری از آدمها و کارهایشان است. 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 شازده کوچولو گفت : بعضی کارا بعضی حرفا بدجور دل آدمو آشوب میکنه گل گفت مث چی ؟ شازده کوچولو گفت : مث وقتی که میدونی دلم برات بی قراره و کاری نمیکنی.. 💟💟💟💟💟💟💟💟 شازده کوچولو به سیاره دوم رفت. آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد. بعد از ملاقاتی کوتاه , شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند. اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت: نرو, تورا وزیر دادگستری میکنیم. شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم فروانروا گفت: خب, خودت را محاکمه کن! این سخت ترین کار دنیاست! اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.