یادداشت جواد
دیروز
کتاب ما یه شاهکار طنزِ تیز و بُرندهست که با زبانی زیرکانه و نیشدار، نظام شوروی رو حسابی به باد انتقاد میگیره! این اثر مثل یه آینهی جادویی، با طنزی تلخ و هوشمند، چهره واقعی یه رژیم تمامیتخواه رو نشون میده. جایی که از «پاسداران انقلاب» حرف میزنه، انگار داره با یه کنایهی زهرآگین به وفاداران کور و متعصب ایدئولوژی چشمک میزنه. یا اونجایی که میگه «تا ابد به یگانه کشورمون وفاداریم»، ترس و وحشت از یه انتقاد ساده رو چنان ملموس نقاشی میکنه که مو به تن آدم سیخ میشه! این کتاب فقط یه داستان نیست؛ یه افشاگریه! با ظرافت تمام، نقاب از چهره رژیم برمیداره و نشون میده چطور در هر گوشهی زندگی مردم سرک میکشید: از روابط عاشقانه و خصوصی بگیر تا فشار روی خانوادهها و حتی جاسوسیهای شبانهروزی! انگار رژیم فکر میکرد حق داره تو تکتک لحظههای زندگی مردم دخالت کنه، حتی تو اینکه شام چی بخورن! این دخالتهای بیحد و حصر، با طنزی گزنده به تصویر کشیده شده که نمیتونی جلوی خندهت رو بگیری، هرچند تهش یه بغض گلوگیر منتظرته. حالا بیاییم سراغ صفهای خرید و بدبختیهای روزمره! کتاب این موقعیتهای آشنای زندگی در شوروی رو چنان به سخره میگیره که انگار داری یه کمدی سیاه تماشا میکنی. از صفهای طولانی برای یه تیکه نون بگیر تا تلاش برای پیدا کردن یه جفت کفش! برداشت من از این اثر اینه که رژیم کمونیستی، با اون همه شعار پرطمطراق درباره سعادت و برابری، در نهایت فقط تونست مردم رو توی یه چرخهی ناامیدی و خستگی غرق کنه. یه جورایی انگار قول بهشت داده بودن، اما تحویلشون یه کویر خشک و بیآب و علف بود! طنز کتاب فقط به اینا محدود نمیشه؛ جایی که اعداد و انتگرالها وارد بازی میشن، دیگه اوج خلاقیت نویسنده رو میبینی! رژیم انگار به چیزی جز آمار و ارقام باور نداشت. عشق، دوستی، احساسات؟ اگه توی فرمول جا نشن، به درد نمیخورن! این نگاه خشک و رباتی به زندگی، با طنزی چنان درخشان به تصویر کشیده شده که نمیتونی کتاب رو زمین بذاری. و اما وعدههای طلایی سعادت! کتاب با زیرکی نشون میده که این وعدههای قشنگ، فقط یه مشت حرف پوچ بودن. سالها جنگ و بدبختی، فقط برای اینکه آخرش مردم بفهمن هیچ خوشبختیای در کار نیست. این تناقض بین شعار و واقعیت، مثل یه سیلی محکم تو صورت خوانندهست؛ هم تلخه، هم بیدارت میکنه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.