یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
اگر دو تا دختر نوجوان اصفهانی از روی پل خودشان را پرت میکنند پایین و ما به جای این که درد را از ریشه علاج کنیم روی آن پل حفاظ نصب میکنیم تا این کار تکرار نشود ریشه اش در بلاتکلیفی اندیشمندان ما است که مصداقش همین کتاب است. هرچه جلوتر میرفتم داشتم به این فکر میکردم که این وضع یکی از اعضای قدیمی شورای عالی انقلاب فرهنگی است. کسی که با امضایش اعتبارات زیادی جا به جا میشود اولین کتابی بود که از دکتر داوری میخواندم و اصلا انتظارم را برآورده نکرد چون فقط در مرحله توصیف تعارض ما با تجدد غربی مانده بود و حتی در مرحله تبیین مسئله هم نتوانسته بود به شکل روشنی مسائل را بیان کند. ظاهرا با کتاب خیلی بدی شروع کردم از دکتر داوری بخوانم و دیدم یکی از رفقایم هم در یادداشتش نوشته بود که از کتابهای درخشان دکتر داوری نیست. فقط مقاله آخری یعنی «شهر و ساکنانش» جالب توجه بود و آن هم احتمالا به خاطر تجربه زیستی داوری از شهر محل تولدش و ماجرای خیابانی که جای بازار این شهر را گرفت. این براده ها و بریده ها را از کتاب برگرفتم: مردمی که نمی توانند به چیزی توجه کنند یا چشمشان چیزی را نمی بیند، همیشه قابل ملامت نیستند. چشم و گوش مردمان معمولا چیزهایی را می بیند و میشنود که آن چیزها به کلی با جانشان بیگانه نباشد. ما معمولا خیال می کنیم که همه چیز را می توانیم بیاموزیم و از عهده هر کاری که دیگران انجام می دهند بر می اییم. هر صورتی از صورتهای علم و عمل، عالم خاص دارد و تا آن عالم گشایش نیابد علم و عمل متعلق به آن عالم حاصل نمی شود..." "فلسفه ای که بنای علم و تکنیک و سیاست بر آن گذاشته می شود صرف فلسفه ای نیست که آن را در مدرسه بیاموزند. از فلسفه صرف جسم و جسد آن را می توان آموخت و روح آن رسیدتی است به شنیدنی خلاصه کنیم، غرب با تفکری که در آن بشر به صورت موجودی صاحب علم و اراده و قدرت ظاهر شد و می بایست همه چیز را در تصرف و تملک خود در آورد، پدید آمد." "چند روز پیش شخص فاضلی به من یادآوری کرد که بیست سال پیش نوشته ام انقلاب اسلامی نمی خواهد مسائل جهان را حل کند بلکه می خواهد به رفع آن مسائل بپردازد.پرسید آیا هنوز هم بر این قول هستم. پاسخ مثبت دادم و گفتم این نکته را به مثابه نظری سیاسی اظهار نکرده ام بلکه به شرایط بسیار دشوار عالم توسعه نیافته نظر داشته ام. رفع مسائل جهان کنونی مشروط به پدید آمدن آدمی دیگر است، یعنی با تدابیر و اقدام های معمولی این امر محقق نمیشود." "غرب نه فقط یک شیء در میان اشیاء عالم امروز نیست بلکه نفس این عالم است و به این جهت به صفت خوبی و بدی متصف نمی شود، اما خوبی ها و بدی های خود را دارد. بودلر که شاعر مدرنیته بود میگفت از بوستان بدی گل های خوب می روید. او و بسیاری دیگر از شاعران غربی، تجدد را به چشم اخلاقی نگاه نمی کردند. تجدد چنان که اشاره شد، نه خوب است نه بد، بلکه پس از اینکه گیاه و گل آن رویید خوبی و بدی عارضش می شود." "بسیارند کسانی که شیفته بعضی از ظواهر عالم متجددند اما سنخیتی با آن ندارند و در مقابل، شاید کسانی که خود اهل تجددند یا گونه ای خویشاوندی با این عالم دارند تمام مظاهر این عالم را نپسندند و تحسین نکنند. این نکته برای من بسیار پرمعنی است که یک ادیب بزرگ متضلع در تاریخ علم و ادب و شعر گذشته، قصیده ای در مدح راه آهن گفت و یک شاعر متجدد، در قطار راه آهن چیزی جز «جیغ بنفش» ندید." "ما دیگر به شهر قدیم تعلقی نداریم. اگر بازار شهری به خیابان تبدیل می شود و کسی اعتراض نمیکند بدان جهت است که باد تجدد وزیده و رشته تعلق سابق را سست کرده است. اگر کسی هم اعتراض کند و چنین اقدام هایی را بی وجه انگارد، نگاه او بیشتر نگاه یک باستان شناس است. او اعتراض میکند که چرا میراث فرهنگی و یادگار تاریخی را از میان برده اند. لازم نیست تکرار کنم که میدان نقش جهان (میدان امام) در اصفهان در تصرف توریست است." "با وجود دو هزار سال مخالفت با افلاطون هنوز ما در عالم افلاطونی به سر می بریم. افلاطون میگفت فرد و مدینه و عالم نه فقط با هم هماهنگند، بلکه هر سه یک کلمه اند که با حروف ریز و درشت و درشت تر نوشته شدهاند. اکنون هم می گویند نظم وجود بشر همان نظم شهر و عالم است. تفاوتی که این نظر با نظر پیر استاد تاریخ غربی دارد این است که افلاطون اصل را عالم تکوین می گرفت، ولی در تجدد نظم را نظم تدوینی (تکنیکوساینتیفیک) میدانند." "مردم عصر حاضر به میدان و قصر و بازار با نگاه دیگری می نگرند و نسبتی دیگر با آنها دارند. این نسبت نسبت فرعی و ثانوی است. مردم همیشه تفنن داشته اند و نیازمند تفنن بوده اند. اگر نظر ابن خلدون را بپذیریم یا قابل تأمل بدانیم، شهر وقتی پدید آمده است که تأمین و ارضای نیازهای لغيره - که نوعی تفنن است - میسر شده است، یعنی شهر را برای آسایش و رفاه ساخته اند."
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.