یادداشت سارا مستغاثی

مردم مشوش
        شروع به شدت جذاب، میانه‌ی کسالت بار با شوخی‌های اندکی اغراق‌آمیز، دوباره اوج گیری نویسنده و پایانی قشنگ و هپی اندینگ! و اما بهتر از همه یک پیرنگ داستان عالی! 

با توجه به تجربه‌های قبلی‌ام از کتاب‌های بکمن، خودم را برای یک مقدمه‌ی طولانی و کشدار آماده کرده بودم ولی بر خلاف انتظارم یک دفعه پرت شدم در یک ماجرای نسبتا پیچیده و البته روایت ماهرانه‌ و کلی جملات خوب. قطعات مختلف ماجرا به خوبی کنار هم چیده شده بودند و فکر می کردم انگار یک نقشه‌ی بزرگ پیش چشم نویسنده بوده و هر بار یک قسمت‌ش را نشان خواننده می‌دهد. هر جای داستان فکر می‌کردم دیگر همه چیز را فهمیدم، نویسنده یک ورق تازه رو می‌کرد. البته اواسط داستان روند کند شد و یک مقداری هم خسته کننده. طنز ظریف اول کتاب رفت به سمت شخصیت‌های بی‌مزه و کاریکاتوری. یک زوج نچسب هم جنس‌باز و بددهنی شخصیت‌ها هم کتاب را از چشمم انداخت. ولی دوباره نزدیک‌های پایان غافل‌گیری‌های نویسنده شروع شد! و رسید به یک پایان دوست داشتنی. از آن پایان‌هایی که می بینی هنگام تصورش داری لبخند می‌زنی. البته نه آن هپیلی اور افترهای دیزنی طور. ولی از آن پایان‌هایی بود که حداقل من، هر چند وقت یک بار دوست دارم بخوانم. و در انتهای کتاب یک دفعه به خودم آمدم و دیدم دیگر اکثر شخصیت‌های داستان را دوست دارم. یاد حرف یک نفر افتادم که می‌گفت اگر برای شناختن افراد دوست نداشتنی وقت بگذارم، دوستشان خواهم داشت و انگار نویسنده‌ی این کتاب هم همین نظر را داشته است. شبیه جملات زرد روان‌شناسی و زندگی شاد و این صحبت‌ها:
وقتی سرگذشت کسی را دانستی، دیگر نمی‌توانی مثل سابق از او تنفر داشته باشی.

پی نوشت:
۱. تمام مدتی که این کتاب را می خواندم فکر می کردم باید یک این چنین داستانی بنویسم:)
۲. این حجم از روابط انسانی و گرمی هم شرقی تر از همه‌ی کتاب‌های غربی دیگری بود که خوانده‌ام.
      
1

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.