یادداشت محمدامین اکبری
1400/11/27
هوالحق . خدا دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی را برای ما زنده بدارد. یکی از بهترین کتابهای ایشان #تازیانه_های_سلوک است که گزیدهای است از قصاید حکیم #سنایی_غزنوی به همراه تعلیقات و اضافات خود استاد که کتاب را بسیار خواندنی کرده است. . و اما یک قصیده زیبا از کتاب: . بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو مردی بمانی . ازین زندگی زندگانی نخیزد که گر گست و ناید ز گرگان شبانی . درین زندگی سیر مردان نیاید ور آید بود سیر سیرالسوانی . برین خاکدان پر از گرگ تا کی کنی چون سگان رایگان پاسبانی؟ . به بستان مرگ آی تا زنده گردی بسوز این کفن ژندهٔ باستانی . رهاند ترا اعتدال بهارش ز توز تموزی و خز خزانی . از آن پیش کز استخوان تو مالک سگان سقر را کند میهمانی . به پیش همای اجل کش چو مردان به عیاری این خانهٔ استخوانی . ازین مرگ صورت نگر تا نترسی ازین زندگی ترس کاکنون در آنی . که از مرگ صورت همی رسته گردد اسیر ارغوان و امیر ارغوانی . به درگاه مرگ آی ازین عمر زیرا که آنجا امانست و اینجا امانی . به گرد سرا پردهٔ او نگردد غرور شیاطین انسی و جانی . به نفسی و عقلی و امرت رساند ز حیوانی و از نباتی و کانی . سه خط خدایند این هر سه لیکن ازین زندگی تا نمیری ندانی . ز سبع سماوات تا بر نپری ندانی تو تفسیر سبعالمثانی . ازین جان ببر زان که اندر جهنم نه زنده نه مرده بود جاودانی . نه جانست این کت همی جان نماید منه نام جان بر بخار دخانی . پیاده شو از لاشهٔ جسم غایب که تا با شه جان به حضرت پرانی . به زیر آر جان خران را چو عیسا که تا همچو عیسا شوی آسمانی . برون آی ازین سبزه جای ستوران که تا چرمه در ظل طوبا چرانی . چو مرگت بود سایق اندر رسی تو به جمع عزیزان عقلی و جانی . چو مرگت بود قاید اندر رهی تو ز مشتی لت انبان آبی و نانی . تو روی نشاط دل آنگاه بینی که از مرگ رویت شود زعفرانی . چو از غمز او کرد ایمن دلت را کند مهربانی پس از بیزبانی . نخستت کند بیزبان کادمی را بود بیزیانی پس از بیزبانی . به یک روزه رنج گدایی نیرزد همه گنج محمود زابلستانی . بدان عالم پاک مرگت رساند که مرگست دروازهٔ آن جهانی . وزین کلبهٔ جیفه مرگت رهاند که مرگست سرمایهٔ زندگانی . کند عقل را فارغ از «لاابالی» کند روح را ایمن از «لن ترانی» . همه ناتوانیست اینجا چو رفتی بدانجای چندان که خواهی توانی . ز نادانی و ناتوانی رسی تو ازین کنج صورت به گنج معانی . بجز بچهٔ مرگ بازت که خرد ز مشتی سگ کاهل کاهدانی . بجز مرگ در گوش جانت که خواند که بگذر ازین منزل کاروانی . بجز مرگ با جان عقلت که گوید که تو میزبان نیستی میهمانی . بجز مرگت اندر حمایت که گیرد ازین شوخ چشمان آخر زمانی . اگر مرگ نبود که بازت رهاند ز درس گرانان و درس گرانی . گر افسرده کردست درس حروفت تف مرگ در جانت آرد روانی . به درس آمدی قلب این را بدیدی به مرگ آی تا قلب آنهم بدانی . تو بیمرگ هرگز نجاتی نیابی ز ننگ لقبهای اینی و آنی . اسامی درین عالمست ار نه آنجا چه آب و چه نان و چه میده چه پانی . بجز مرگ در راه حقت که آرد ز تقلید رای فلان و فلانی . اگر مرگ خود هیچ راحت ندارد نه بازت رهاند همی جاودانی . اگر خوش خویی از گران قلتبانان وگر بدخویی از گران قلتبانی . به بام جهان برشوی چون سنایی گرت هم سنایی کند نردبانی . #سنایی #انتشارات_آگاه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.