یادداشت زینب محمدقلی‌زاد

مرشد و مارگاریتا
        .
اين كتاب با جلدِ نارنجيِ تندِ منقش به طرحِ سايه ي نيم تنه ي يك مرد با کلاهی شبیه به کلاه #چارلی_چاپلین و نيم تنه ي يك #گربه كه درست در امتداد آن مرد و وارونه نسبت به او که بیش از حد چشمانش شرور  است، معمایی عجیب و مرموز به طول #تاریخ بشریت بوده و خاكستري رنگ و حتي گاه سياه هم ميزند ، درست مثل جلد اصلیِ سخت و سياه رنگش كه زير جلد نارنجي رنگِ دلبرش سعی در پنهان کردن خود و حتی پاسخ معمای درونی خود  دارد. سياه؛ درست مثل جادو و بخت قربانیان آن ،  خفقان حكومتي ،#ایدئولوژی بی خدا و ویرانگر، دنیا زدگی ، #ترس، ناامیدی، #شيطان يا حتي اغواشدگان بوسيله ي او که میشود #انسان! این مهمترین عنصر تاریکی زمین!
شيطان در اينجا خود ثابت ميكند كه جمجمه ي منكران او لايق جام شراب شدن براي خود اوست. شيطان از منكرانش سخت انتقام ميگيرد البته او چیزی نیست جز مامور مطیع #خدا برای جداکردن خبیث از طیب فی الواقع خداست که از منکرانِ حقیقت سخت انتقام میگیرد! 
نميدانم چرا اما مارگاريتاي اغوا شده و وُلند شیطان هم عجيب مرا ياد #فاوست مي انداخت. خلاصه كه با تشبیه ها و خيال پردازي ها و تعابیری که #بولگاکف بزرگ (البته ادبيات #روسيه بزرگ بسيار دارد، او بزرگ عصر خويش است)  در جای جای کتاب  استفاده کرده سخت شیفته ات میکند . درباره ی محتوای عجیب و غریب و پرکشش و در عین حال مبتلا به عامه اش هم که هیچ نمیگویم . فقط باید آن را در دست گرفت و تا سرحد کم بینایی و شب بیداری های ممتد همراهش شد.
.
پ‌ن: ترجمه ی ماهرانه ی #حمیدرضا_آتش_برآب بر شیوایی و دلنشینی کتاب می افزود.
      
2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.