یادداشت سید هادی میرمهدی

آتش، بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت هر سرانجام، سرآغازی ست (کتاب های ششم و هفتم)
برای آتش ب
        برای آتش بدون دود

استاد جمالزاده با کت و شلواری خاکستری رنگ که با یک پیراهن صورتی روشن با چهارخانه های ریز و ترکیب رنگ و کفش مشکی ورنی که پای راستش را لنگان برداشت ، دستمال کاغذی بود یا پنبه -تردیدی ست که دیدگانم به من وانمود کرد- از پشت کفش پای راست بیرون زده بود، برق کفش نشان می‌داد که جمالزاده برای این مراسم از آن رونمایی کرده است. کراوات مشکی با خطوط مورب درشت به رنگی مشابه رنگ پیراهنش نیز فریاد می‌زد که او فرهنگ غربی را در خود مانند نبات زعفرانی که در آب جوش حل می‌شود تا زرد و شیرین شود حل کرده است.
جعبه مخمل مشکی رنگ با نوار طلایی دورش در کف دست چپش که با لرزشی ملموس با انگشت شست و اشاره دست راست آن را باز نمود و به سمت سکو رفت مدال نقره‌ای رنگ را بیرون آورد و به سمت نادر ابراهیمی می‌رفت تا نشان افتخار دومین اثر ادبیات معاصر را بر گردن ابراهیمی بیندازد.
اولینش را سال گذشته به‌خاطر "کلیدر" بر دوش دولت‌آبادی انداخته بود.
عجیب ولی این بود که جمالزاده چهره‌ای زرد رنگ با ابروان درهم خودش را در آن پوشش اروپایی به رخ می‌کشید. 
اما برای که؟ این سوالی بود که بعد از آویختن مدال بر گردن نادر ابراهیمی از او پرسیدم
-استاد چرا غمگینید؟
-مرد کلاه کج را ندیدی که آن گوشه صندلی ش رو پشت به حاضرین و رو به پنجره گذاشته و سیبیلش رنگ فیلتر سیگاری که گوشه لبشه رو گرفته؟ جلال رو میگم.
-خب؟ ولی من منظورتونو نفهمیدم!
-نامه‌ای که برام‌نوشت، در سفر فرنگ انتشارات فردوس چاپ شد... اذیتم کرد اما جوابش رو خیلی محترمانه دادم.
-این دلیل غمگینی شماست؟ خب یه نامه بوده دیگه...
-هادی! مگه نشنیدی میگن کاغذ وقتی دست رو ببره خیلی درد و سوزش بیشتره. میدونی چرا؟
-شما بگید...
-از کاغذ انتظار بریدن نیست 
-فهمیدم فهمیدم
رفت به سمت تریبون کاغذی را از جیب داخل کت در آورد و خواند 
"درست است که در این نشست مدال نقره بر گردن نادر انداختم، ولی باید همینجا اعلام‌کنم این را به جهت رعایت نشدن برخی اصول پذیرفتم ولی حق اینکه مدال نادر بابت "آتش بدون دود" طلای شماره ۲ است و نه نقره.
تمام...
کوتاه خیلی کوتاه بود باز سوال برانگیز
-استاد!واضح صحبت نمیکنید 
استاد از تریبون کنار آمده بود ولی باز برگشت و میکروفون روشن را فوتی کرد و توضیحی داد
"وقتی کلیدر را می‌خواندم از همان صفحه اول دقیقا مواجه شدم با کتابی که به زبان قومی کرد نوشته شده است. تحلیل‌ها پر بود و پر مغز. دیالوگ‌ها به صورت محاوره ای ، شخصیت پردازی ها شخصیت را جلوی چشم ترسیم می‌کرد. ولی در آتش بدون دود تاریخ قومی ترکمن را خواندم اما اثری از منش و گفتار ترکمن کمتر مشاهده کردم ، نادر ابراهیمی خود نویسنده ای ممتاز است که با اصول و تکنیک نویسندگی آشناست حتی کتابی هم در این باب نوشته است . زمانی بسیار برای تالیف کتاب گذاشته است اما من این را از او توقع داشتم که دقتی بیشتر می‌کرد شاید هم هدفی داشت ولی خب نتیجه‌اش این مدال نقره شد این را نیز بگویم که ذره از ارزش کتاب کم‌نکرد و "آتش بدون دود"  در تراز "کلیدر" بود و هست و خواهد بود.
پذیرفتم از استاد که این بررسی نقدواره را بر آتش بدون دود بیان کرد.
عکسی به رسم یادگاری گرفته شد تا در صفحات تاریخ ادبیات داستانی معاصر بماند که "آتش بدون دود" اثری جاودان برای این دوره است.
از خواندنش خسته نخواهید شد...

      
23

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.