یادداشت محمد حسین رضایی

ژاک قضا و قدری و اربابش
        آدمی دائم در تلاش است تا علیت تمامی پدیده های اطرافش را در جبر یا اختیار نفس بیابد.
مدت تقابلِ این دوگانگی هم به بلندای تاریخ اندیشه و فلسفه‌ی آدمیان می‌باشد.
گروهی معتقد به اختیارند و می‌کوشند تصمیمات درستی برای لحظه‌هایشان بگیرند.
گروهی دیگر اما جبرگرا هستند و معتقند همه چیز جایی آن بالاها نوشته شده است. 
شاید هرکدام از ما ترجیح بدهیم اختیار زندگی‌مان را در دست داشته باشیم و با تصمیمات خودمان این کشتی را به هر طرف که می‌خواهیم هدایت کنیم. اما کشتی ژاک به هر طرف که رفته بود، باید می‌رفت! 
ژاک از غایت نگرانی نداشت. از اتفاقات بد واهمه نداشت. چون اگر آن بالا نوشته شده بود بالاخره اتفاق می‌افتاد!
به همین منظور هم حضور دیدرو به عنوان خدا، راوی و نویسنده در داستان و دیالوگ های رندانه‌اش مثل : «خواننده عزیز به نظرتون چه اتفاقی می‌افته اگر میان ژاک و اربابش دعوایی راه بیندازم و ...» همگی نشان دهنده جبر حاکم بر داستان است.
دیدرو اما یک نکته ظریف داخل رفتار های ژاک قضا و قدریِ قصه‌اش نهفته بود که شاید شاه کلید کل این جنگ جبر و اختیار است.
ژاک قضا و قدری، با تمام اعتقادش به قضا و قدر باز هم تلاش می‌کرد. باز هم از پر بودن قمقمه‌اش مطمئن می‌شد. باز هم می‌کوشید تا زنده بماند و مثال های دیگری که نویسنده به آنها اشاره کرده...
یعنی حتی با وجود پذیرفتن جبر، در نهایت ذات انسان مایل‌ است سکان را در دست خودش ببیند و بگیرد.
و این دوگانگیِ جبر و اختیار نه فقط در نظرات فلاسفه، بلکه در جایی درون خودمان نیز یافت می‌شود.

پ‌ن۱: قلم دیدرو بسیار هوشمندانه و دوست‌داشتنی بود. ما شاهد استفاده دقیق و درستی از طنز تو این کتاب بودیم. داستان‌ها و روایت گری های در هم تنیده یک پیکارسک بی نظیر درست کرده بود.

پ‌ن۲: قطعا بازهم به کتاب رجوع می‌کنم و مجددا می‌خونمش.
      
75

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.