یادداشت معصومه السادات صدری
1403/7/27
4.1
48
. من در نگاه خودم آدم نژاد پرستی نبودم تا وقتی که رسیدم خانه و کیفم را پرت کردم زمین و به همسرم گفتم: تمام مسیر راه را در اتوبوس، سرپا ایستاده بودم من و باقی ایرانی ها.. چون چند زن افغانستانی با بچه های زیادشان روی صندلی اتوبوس نشسته بودند، آداب مهاجر بودن را بلد نیستند گویا! همسرم بدون این که نگاهم کند گفت: مگر افغانی و ایرانی داریم؟ آدم آدم است دیگر.. و من لال شدم! مواجهه اولم با نژادپرستی برمی گشت به چند سال قبل، زمانی که مستاجر مادرم زن و شوهر افغانستانی بودند که برای هر لطفی که مادرم در حقشان می کرد، چندبرابر از حد معمول تشکر می کردند تا از خانه بلندشان نکند. و من هیچ وقت رویم نشد زمان جمع کردن اثاثیه هایش خداحافظی درخوری کنم. چون مادرم عذرشان را خواسته بود تا من جای آن ها ساکن شوم.. و من حس گناه داشتم ولی چیزی در وجودم می گفتم من ارجح تر از آن هابودم.. بالاخره من مهاجر نیستم! بگذریم! مهاجر، مهاجر است. ولی عطایی از مهاجری حرف می زند که توی خاورمیانه آواره است و تکلیفش با خودش و وطنی که ندارد هیچ وقت معلوم نیست.. این مهاجر اگر اوکراینی باشد صد البته توفیر دارد با افغانستانی و پاکستانی.. به نظرم کتاب را بخوانید آن وقت می فهمید چرا هر وقت به صورت یک مهاجر نگاه می کنید زود نگاهش را می دزد تا با نگاه شما گره نخورد و همیشه در هر برخوردی او زودتر کوتاه می آید. کتاب تلخی است ولی خواندش برای ایرانی جماعت واجب است. از کتاب: هیچ فکر کرده ایی مردان افغانستان کجا هستند؟ چرا قهرمان نیستند؟ با لحن ساده ایی جواب می دهد: چون حتی پدر بچه های ما نیستند، اگر مرد بودند حتما ما زنشان می شدیم! راست می گوید مردان افغانستان سالهاست مرد نیستند که من و باقی دختران هم نسل من، در کشورهای دیگر می زاییم. حال هر سرزمینی را باید از حال زن هایش شناخت. #ناداستان #کتاب_خواندم .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.