یادداشت amirmahdiz

amirmahdiz

amirmahdiz

1403/2/1

        پس از پایان داستان الطائر ابن احد ، دزموند و لوسی در محاصره نیرو های ابسترگو  به فرمان دکتر وارنر ویدیک قرار میگیرند .دزموند چون ژن اساسین ها که اجداد او هستند در وجود خود دارد یکی از ۱۰ میلیون نفر در دنیاست که ژن  ایسو ها یا افراد پیش از مارا دارد ، حال که از سازمان ابسترگو فرار کرده  تمپلار ها (افراد order of the anshens)  که یکی از سازمان های باستانی مخالف اساسین ها (the hidden ones) هستند  به دنبال او می گردند که از ژن های او برای یافتن تکه ای از بهشت(piece of heaven )یا سیب عدن(appel of Eiden )که شش نمونه از آن در دنیا است پیدا کرده قدرت مطلق را به دست آورند و آینده انسان ها را پیش بینی کنند .دزموند توسط لوسی به مقر دیگری می روند تا از گزند نیرو های ابسترگو در امان باشند .
پس از فرار دزموند با ربکا و شان که دوستان لوسی هستند اشنا می کند .ربکا و شان  از گروه اساسین های امروزی هستند که به شدت از قدرتشان کم شده است .دزموند به آنیموس متصل میشود و این بار به جای الطائر در نقش جوانی ایتالیایی  به نام اتزیو آئدیتوره ظاهر میشود که با ویری  از خانواده د پاتزی  که با نوچه هایش  به افراد اتزیو حمله میکند اما با شکست مواجه می شوند. اتزیو که  صورتش کمی زخمی شده با برادرش فدریکو برادرش به نزد دکتر می رود تا زخمش را پانسمان کند سپس اتزیو به دیدار مشعوقه اش  کریستینا میرود .
جیوانی  آئدیتوره پدر اتزیو  بانکداری در شهر فلورانس در دوره سلطنت رنسانس  که حاکم آن لورنزو مدیچی  است  ،از افراد مقام دار به حساب می آید.جیوانی جلوی در برای محاکمه اتزیو به انتظار می ایستد   ، اتزیو از راه می اید، جیوانی می گوید : این کار تو بسیار گستاخنه بود و قطعا تو را تنبیه می کنم ، رفتار تو درست مانند زمانی است که خودم در جوانی انجام میدادم . سپس به او نامه ای میدهد تا بدست لورنزو مدیچی برسد ، اما از بخت بد لورنزو در فلورانس نیست .جیوانی متوجه سو قصدی که به جان لورنزو قرار است بشود را فهمیده بود و سعی داشت او را مطلع کند .اتزیو به خانه بر می گردد  اما می بیند که تمپلار ها  جیوانی و فدریکو و برادر کوچک ترش پتروچیو را برده اند و قرار است در مراسمی به دلیل پولشویی آن ها را اعدام کنند اتزیو به زندانی که پدرش را در ان بازداشت کرده اند میرود و پنهانی با او صحبت می کند ،جیوانی می گوید : از استعدادت استفاده کن و درب مخفی را در اتاق من پیدا کن جواب تمامی سئوالات را پیدا خواهی کرد نامه ای که در صندوق است را به دست اوبرتو آلبرتی برسان . اتزیو درب را پیدا می کند ، صندوق را باز می کند و  نامه با لباسی عجیب (لباس اساسین ها ) و یک هیدن بلید تیغه کشتار اساسین ها که نیاز به باز سازی دارد  را در صندوق میبیند . لباس را بر تن می کند و هر چه که لازم بود بر می دارد و به سراق  اوبرتو  می رود . اوبرتو نامه را از اتزیو می گیرد و به او قول میدهد که پدر و برادرانش را از اعدام نجات دهد . فردای همان روز مراسم اعدام بر گذار می شود ،اوبرتو به آنها خیانت می کند ، اتزیو که شاهد مرگ عزیزانش بود اوبرتو را تهدید به مرگ می کند اما ضعیف تر از آنی بود که با آنها به نبرد بپردازد . اتزیو با تمام توان از مهلکه فرار می کند و این آغاز داستان برای او بود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.