یادداشت امیررضا سعیدینجات
1402/8/11
بسم الله آندریاس پوم شخصیتی که در جنگ حضور داشته و پایش را از دست داده، با نگرشی ستایش گرانه نسبت به خود، خدا و حکومت زندگی میکند او خود را شخصی برگزیده و وفادار به میهن میداند، روزی که قرار است از بیمارستان خارج شود داستان او تازه آغاز میشود. مواجهه او با دنیای بیرون واقعیت هایی را به او نشان میدهد که تاب دیدن ندارد. داستان فردی که برعلیه خودش و و ایدئولوژی خودش طغیان میکند، حکایت من و مایی است که عقاید امروزمان را کورکورانه داریم و با واقع بینی به آن نرسیدهایم... پایانی چنین شخصی طغیان است. طغیان برضد داشته هایش، البته باید گفت: طغیان برضد نداشته هایش. چرا که چنین فردی حقیقتا چیزی در دست ندارد... شخصیت اول داستان با دنیای کوچک و محتاطانهای که برای خود ساخته است انس گرفته و هر لحظه جدایی از آن برایش کابوسی فراموش نشدنی است، پس همین دنیای کوچک را می آراید و دائما به سر و شکلش دست می کشد، نکند که ذرهای غبار بر این دنیای کوچک بیفتد و هرچه مخالف این دنیاست را محکوم و نادرست میداند و خدا نکند کسی به آن چپ نگاه کند. چنین کسی را تصور کنید، حالا این فرد روزی میآید و میبیند هرچه ساخته بوده است از اساس سرابی بیش نیست، خود انتحاری اولین نتیجه چنین سراب ساختگی است... عصیان روزی رخ میدهد که خودت را در پایان راهی ببینی که تا همان روز فکر میکردی، این راه را پایانی نیست... پ.ن: من ترجمه نشر بیدگل را خواندهام و راضی بودم.
11
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.