یادداشت محمد
1403/12/25
این کتاب وجه اشتراک های زیادی با رمان «مسخ»، دیگر اثر این نویسنده، داره. تو این رمان هم مثل رمان مسخ یه شخصیت اصلی در داستان داریم که بصورت غیر منتظره ای زندگیش از شرایط عادی خارج میشه و علی رغم تلاش زیاد کاراکتر نمیتونه به زندگی عادی برگرده و مسیر زندگیش برای همیشه دستخوش تغییر میشه؛ که خب البته هدف از این تغییر تو هر دو داستان مسائل متفاوتیه... تو این کتاب کا. که کارمند یه بانکه و جایگاه شغلیه خوبی برای خودش داره یکهو و بی مقدمه مورد اتهام قرار میگیره و بدون اینکه بدونه اتهام برای چیه یا کسی که بهش اون اتهام رو وارد کرده کیه... شخصیت اصلی داستان تقریبا تو تمام داستان به دنبال جواب این سوالات و چیز هایی از این قبیله، اما رفته رفته موضوع جدیدی هم وارد زندگیش میشه موضوعی که اینبار بقیه براش رقم نزدن بلکه خودش برای خودش به وجود آورده و اون موضوع اینه که کا. دیگه نمیتونه ذهنش رو معطوف به این اتهام نکنه تا جایی که حتی نمیتونه موقعیت نسبتا خوبش تو بانک رو حفظ کنه؛ که بنظر من هدف اصلی نویسنده هم به این موضوع ربط داره (لازم به ذکره که حتی همین الانش هم هیچ محقق یا پژوهشگری نمیتونه به طور قطع راجب مفهوم دقیق این رمان اظهار نظر کنه و هر چی که هست در حد حدس و گمانه) حالا چرا به نظر من هدف اصلی نویسنده به این قضیه مربوطه: به این دلیل که اشاراتی راجب این موضوع تو متن هست، مثلاً اونجایی که کشیش میگه:« دادگاه از تو چیزی نمیخواهد. اگر بیایی تو را میپذیرد، و وقتی بروی، مرخصت میکند.» یا موضوعی که در یکی از نقد هایی که خوندم بهش برخوردم که میگفت: هر جای داستان که کا. به ماجرای دادگاه فکر نمیکرد دو یا سه هفته یا بیشتر از دادگاه خبری براش نمیمومد ولی هر جای دیگه ای از داستان که کا. به این موضوع بهای بیش از اندازه میداد مشکلاتش با این اتهام شروع میشد. و یکسری اشارات دیگه که شاید گفتنش داستان رو لُوس کنه. با توجه به همین دو تا دلیل میشه استنباط کرد که ممکنه هدف نویسنده این باشه که کسی از کا. شکایت یا دادخواستی نداره و کسی که بیشترین اتهام رو به کا. وارد کرده خود یوزف کا. هستش، و دادگاه هم صرفا کسانی رو بازداشت میکنه که «احساس گناه» دارن. (این موضوع رو هم در یکی از نقد هایی که خوندم متوجهش شدم) در کل اما همون طور که بالاتر گفتم به دلیل متن خاص و تا حدی عجیب که فرانتس کافکا در این رمان داشته باعث میشه که ما نتونیم دقیقا هدف اصلی نویسنده رو متوجه بشیم و منتقد ها و محقق های مختلف این رمان رو به مسائل گوناگونی تونستن ربط بدن؛ که از جمله اونا میشه به نفرت کا از پدرش که باعث نوشتن همچین رمانی شده یا زندگی تحت تنش با همسرش که منجر به جدایی هم شد و یا حتی یهود ستیزی یا مسائلی از این دست اشاره کرد. شاید این موضوعه گنگ بودن داستان از نظر بعضی ها نقطه ضعف داستان باشه اما این میتونه بهترین نقطه قوت داستان باشه که باعث میشه هر شخصی با هر طرز فکر و دغدغه ای بتونه به روش خودش با این رمان ارتباط برقرار کنه. آخرین چیزی که میخوام راجب این رمان اضافه کنم شرایط مشابه با شخصیت داستانه که تو زندگیم باهاش برخورد داشتم: اینکه تو دادگاه های کشور خودمون شرایط خیلی خیلی نزدیکی رو همانند کا. تجربه کردم. سره مسئله ای که پای من رو به دادگاه باز کرد هر چی تلاش بیشتر و روز های بیشتری رو صرف اینکار میکردم رفته رفته گیج تر میشدم و بین بخش های مختلف دادگاه به اصطلاح پاسکاری میشدم. روز های زیادی با امید اینکه قراره آخرین مراجعهٔ من به دادگاه باشه از دانشگاه و مشغله های مختلفم میزدم تا به کار دادگاهیم برسم اما آخرِ تایمِ اداری دست از پا دراز تر برمیگشتم و میدیدم که چندتا کار جدید هم باید انجام بدم و همه ی این کارها و اذیت شدن ها برای این بود که بتونم حقی رو بگیرم... شاید این فرایند هایی که توی این مسیر پشت سر گذاشتم از الزامات کارِ حقوقی باشه ولی احساس میکردم باید خیلی راحتتر از این حرفا کسی بتونه از حق خودش دفاع کنه، که البته زمان بهم ثابت کرد همیشه اینطور نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.