یادداشت Soli

Soli

Soli

5 روز پیش

        من شارژم تموم شده بود. قرار بود دو ماه بذارم کنار کتاب رو، اما امروز دیدم که دیگه واقعا نمی‌کشم. نمی‌تونستم درس بخونم. یک ساعت تمام خوندم و هیچی نفهمیدم، هیچی. الان فقط می‌دونم که زلزه کانون داره، یه همچین چیزایی.
خلاصه که همون‌طور که نشسته بودم یه گوشه و داشتم به خاطر این اوضاع یه ذره غصه می‌خوردم، مامانم گفت که پاشو برو یه ذره کتاب بخون حالت خوب شه. 
منم دوان‌دوان و از خدا خواسته، نشستم به خوندن ایشون. 
و خدای من... 
چه‌قدر خوشحالم که این کتاب رو برای این فرصت کوتاه استراحتم انتخاب کردم. یه کتاب خیلی خیلی ناز و قشنگ. شخصیتای دوست‌داشتنی، داستان قشنگ و جالب و دارای تعلیق... 
آه، کالیستا... چه دختر نازی، چه‌قدر گل. آلبی هم بچه دوست‌داشتنی‌ای بود. 
خلاصه که دست مریزاد خانم گراف. این بار هم ناامیدم نکردی. 

اولین کتابی بود که از طاقچه خریدم و خوندم. انتظار داشتم خیلی اذیت شم، اما اصلا این‌طور نبود. درسته که موقع خوندن ای‌بوک (درست می‌گم؟)، نمی‌تونی بوی خلسه‌آور کتاب و زبری قشنگ صفحه‌ها زیر انگشتات رو حس کنی، اما اون‌قدرا هم افتضاح نبود. مخصوصا به خاطر این‌که من نمی‌تونم توی کتابام چیزی بنویسم، دلم براشون می‌سوزه، کلا خوشم نمیاد دیگه. اما تونستم قسمتای قشنگ‌تر این کتاب رو با خیال راحت علامت بزنم. 
دم طاقچه هم گرم!
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.