یادداشت سارا 🦋

سارا 🦋

1402/02/27

                داستان درباره دو کارگر فصلی به نام‌های جورج و لنی هست که در جست و جوی کار راهی سفر شدن. با این که بین این دو نفر از نظر ظاهر و رفتار تفاوت بسیاری وجود داره، اما مثل دو برادر پشت هم هستن و رویای مشترکی در سر دارن:
داشتن مزرعه‌ای برای خودشون و رهایی از کار برای دیگران
در طول داستان با بخش کوچکی از سختی‌های زندگی کارگران فصلی آشنا می‌شیم. کارگرانی که تمام عمر مشغول به کار هستن بدون این که در نهایت بتونن خونه‌ای برای خودشون داشته باشن. کسانی که می‌دونن روزی که دیگه قادر به کار کردن نباشن محکوم به مرگ در تنهایی و فقر خواهند بود.
با نزدیک شدن به صفحات پایانی کتاب قراره حسابی غافلگیر بشید! اما این اطمینان رو بهتون می‌دم که بعد از اتمام داستان، جورج و مخصوصا لنی هرگز از ذهن و قلبتون بیرون نمی‌رن :)

پیشنهاد: مقدمه مهدی افشار داستان رو اسپویل می‌کنه بهتره نخونیدش! و من اگه به عقب بر می‌گشتم این کتاب رو با ترجمه سروش حبیبی از نشر ماهی تهیه می‌کردم. هرچند این ترجمه رو هم دوست داشتم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.