یادداشت سامان
1403/9/30
3.9
26
کتاب مثل یه باتلاقی بود که هر چه بیشتر ادامه میدادمش، بیشتر داخلش فرو میرفتم.دست و پا زدن هم فایده نداشت و باید این حجم بالای تلخی رو میپذیرفتم. فرض کن یکی میاد باهات درد و دل میکنه و از اون اعماق تاریک وجودش برات حرف میزنه، پس باید تحمل شنیدن این همه تلخی و غم رو داشت. من کتابی که نشر وال با ترجمه قدرت الله ذاکری منتشر شده رو خوندم و احساس میکنم برخی جملات گنگ بود، با اینکه ترجمه از زبان اصلی انجام شده بود.شاید هم مربوط به ترجمه نیست. کتاب سخت خوان بود؟ من میگم آره ولی نه سخت خوانی که دلیلش به خاطر تعدد شخصیت ها و سیال ذهن و امثالهم هست بلکه سخت خوانیش واسه من به خاطر حجم بالای تلخی و غم کتاب بود. بعضی جاها همذات پنداری زیادی با شخصیت داشتم و بعضی جاها "حس" کردم داره اغراق میکنه که ممکنه حسم اشتباه باشه. حالا برای من نه خوشبختی وجود دارد نه بدبختی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.